دوازده روز جنگ و شش تجربه (قسمت دوم) نویسنده داملا دیرنچر

WarElitePeople

دوازده روز جنگ و شش تجربه (قسمت دوم)

۲- بهت همگانی، عجز نخبگانی

سکوت حاکم در عرصه عمومی پس از آتش بس، چیزی بیش از نشان رضایت بود. این سکوت نشانه بهتی بود عمیق در لحظه تعلیق. مردمی بهتزده از خود میپرسیدند حقیقت اقتدار را کجا میتوان یافت؟ در دهها هزار ساعت تبلیغ حکومتی از صداوسیما پیش از حمله اسراییل یا پس از آن که استودیوی امنی برای تبلیغات حکومتی در محوطه صدا و سیما پیدا نمیشد؟ در شهرهای زیرزمینی و موشکهای آخته در رژه ها یا در پادگانها و پرتابگرهایی که یکی پس از دیگری منهدم میشدند؟ در پدافندی یکپارچه و چندلایه روسی-بومی یا رادارهای منهدم شده و شلیکهای کور توپهای هوایی؟ در شعارها و یکصدایی هزاران نفر حضار مراسم حکومتی یا در سکوت و تنهایی رهبری در پناهگاه که در عاشورا هوس مرثیه "ای ایران" میکند؟ عموم مردم ایران در لحظه تعلیق با بهت و حیرت به دنبال حقیقت در میان مه غلیظ پروپاگاندا و دود ناشی از انفجار بمبها بودند.

عجز نخبگان در ترسیم تصویری راهگشا در ذهن مردم یکی از عوامل تعمیق وضعیت تعلیق و بهت عمومی بود. نخبگانی که حداکثر دستاوردشان در صف اپوزیسیون، وعده کودکانه "آخوند چو بیرون رود سکولاریسم برآید" و در داخل نظام، "قابل تحمل کردن و استمرار نظام علی رغم تمام ناکارآمدیهایش" بوده است. آیا نخبگانی این چنینی که نتوانستند در طول دهه ها کوچکترین تغییر معناداری در موازنه قوای اجتماعی به نفع دموکراسی به وجود آورند، مسئولیت خود را در به باد دادن رویای کشوری آزاد و مستقل خواهند پذیرفت یا در کنار حاکمیتی قرار خواهند گرفت که با تحکیم  پایه های استبداد، چنان بن بستی ایجاد کرده که خطر عقبرفت در تاریخ و پناه بردن مردم بهتزده به شاهی دست نشانده ی بیگانه را هر روز قوی تر میکند؟

آموزه تجربه دوم: یا با مبارزه منسجم و انتخابهای مسئولانه سرنوشتمان را خودمان تعیین خواهیم کرد و یا باید تحت امر مزدوران حلقه به گوشی باشیم که فاتحان جنگ بر ما تحمیل میکنند.

۳- از نفی سلطه تا شرّ جهانی

جمهوری اسلامی نظامی برآمده از یک انقلاب بود یعنی بنا بود با براندازی نظم مستقر نظمی نو بنا نهد. هرچند که مرحله استقرار نظم نوین هرگز جنبه ای ایجابی نیافت. به بیان دیگر، جمهوری اسلامی همواره خود را با نفی دیگری نمایاند تا همیشه ماهیتی سلبی داشته باشد. در جنگی فرسایشی، حکومت بعث را به چالش کشید تا شیعیان عراق را از ظلم برهاند، از کربلا به قدس برسد تا نظام سلطه حاکم بر خاورمیانه را در هم بشکند و نهایتا با تبدیل کاخ سفید به حسینیه نظم جهانی را به هم بزند. از سپاهی بی نظم و نامقید به مرزها و هنجارهای بین المللی، تا نیروهای مسلحی مجهز به پرتابه های ارزان انتحاری و از بودجه های امنیتی مخفی تا عطش بمب اتم، همگی جنبه هایی از نظامی بودند که برای خودنمایی به تخریب وابسته بود تا تاسیس، به جنگ نیاز داشت تا صلح و هر کجا که بود بحران می آفرید نه قرار!

مشکل تعریف سلبی از خویشتن تنها در این نیست که شما با اصرار بر آنچه نمیخواهید، آنچه می خواهید را مجهول میگذارید. مشکل در آن دیگریست که تبدیل به آنتاگونش شده اید. به بیان دیگر، ذات سلبی، اصالت را از شما میرباید چرا که یک سایه، موجودیتی اصیل از خود ندارد و دایما وابسته به شیء اصیل است. حال اگر آن چیز که در حال نفی آن هستید ایالات متحده ای با ناخوآگاه مسیحی باشد که خود را منبع خیر میداند، شما در مقام نفی، تبدیل به شرّ جهانی میشوید. اگر "مرگ بر"ها به سمت اسراییلی برود که با دستاویز کردن هلوکاست تشکیل شده، پرچمدار یهودستیزی میشوید، و اگر پهپادهایتان مهد تمدن غرب (اروپا) را هدف گرفته باشند، نماد بربریت خواهید شد. در دنیای قرن بیست و یکم کسی برای شرّ وحشی یهودستیز اشک نمیریزد و این راز سکوت جهانی حین بمباران و تخلیه جمعیت از تهران بود.

آموزه تجربه سوم: یا با تعریفی ایجابی،  ماهیتی قایم به خود خواهیم ساخت و یا با نفی دیگری، همواره در جنگ و تقلا برای ارایه هویت خود از خلال واکنشهای ایذایی خواهیم بود.