مونیخ ۲ نه! جرج‌تاون ۲!- نویسنده امید اقدمی

امید اقدمی

دقیقاً یک ماه پس از توقف حملات تجاوزکارانه‌ی اسرائیل به ایران، و در میان التهابات منطقه‌ای و توازن‌های شکننده، نشستی با عنوان «همکاری ملی» در مونیخ برگزار شد. بیرونی‌ترین تصویر این نشست، چیزی جز همایش هواداران برقراری سلطنت مطلقه در ایران نبود. از ترکیب حاضران و محتوای سخنرانی‌ها تا نشانه‌های شکلی همایش – به شمول سجودها و رکوع‌ها – هم اصالت همین تصویر را تایید می‌کند. اما در لایه‌های زیرین این نشست، که منعکس در نام، دستور کار و حضور برخی مهمانان خاص بود، تکرار یک الگوی شکست‌خورده هم قابل رهگیری است: ائتلاف‌گرایی سلبی – همان «همه‌باهمی» معروف، با هدف انباشت مشروعیت برای یک جریان سیاسی خاص.

برگزاری نشست «همگرایی مونیخ» در بهمن‌ماه سال گذشته، باعث می‌شود رسانه‌ها و کنشگران از نشست اخیر در مونیخ هم با عنوان «مونیخ ۲» یاد کنند. اما اگر قرار بر تعیین نام با عددگذاری باشد، ترجیح من این است که «همکاری ملی» را «جرج‌تاون ۲» بدانم. نشست جرج‌تاون یک هم قرار بود مساله‌ی آلترناتیو را یک‌سره کند. آنجا هم قراربود آدم‌های دست‌چین – ولو با چیدمانی دست‌ودلبازتر از جرج‌تاون ۲ – خود را نماینده‌ی تمام مردم معرفی کنند. و مهم‌تر از همه جرج تاون ۱ هم مانند نسخه‌ی دوم آن در بی‌اعتبار کردن ایده‌ی همه‌باهمی تاثیر جدی داشت.

همکاری ملی چه بود؟

پروژه‌ی «همکاری ملی»، اقلاً در روز ابتدایی اعلام آن توسط رضا پهلوی، برگزاری یک نشست نبود. سه روز پس از توقف جنگ، رضا پهلوی فرمی را در شبکه‌های اجتماعی شخصی و تلوزیون اینترنشنال – که ظاهراً می‌توان آن را هم شبکه‌ی غیر اجتماعی شخصی پهلوی به حساب آورد – برای جلب همکاری نیروهای نظامی و امنیتی منتشر کرد. فرض پیشینی انتشار این فرم این بود که نظام به زودی در حال سقوط است و بنابراین هر نیرویی به هر روشی باید سهم خود در این سقوط و در نتیجه منافع خود در آینده‌ی سیاسی ایران را افزایش دهد. هدفی که با توجه به همزمانی انتشار فرم با فضای جنگی کشور، به زعم بسیاری نسبت مستقیمی هم با تمایلات نظامی و امنیتی اسرائیل داشت.

نشست همکاری ملی در ادامه‌ی این روند، نه فقط میدان صیقل زدن یک رهبرِ تراشیده‌شده در خارج از کشور، که صحنه‌ی تلاش برای تثبیت یک روایت خاص از «براندازی» هم بود. مهمانان منتخب این نشست، – حتی آنان که برای خوشآیند مخاطب در رنگ‌های چپ و جمهوری‌خواه ارائه شده بودند – عمدتاً افرادی بودند که از مدت‌ها قبل وفاداری سیاسی خود را به رضا پهلوی اعلام کرده بودند.

چندی پیش رضا پهلوی مدعی شد که به درخواست میلیون‌ها نفر رهبری دوران گذار را بر عهده گرفته است. از این رو نشست همکاری ملی در نشان دادن تلقی او و همراهانش از توازن قوای سیاسی و موقعیت نیروها اهمیت داشت. رضا پهلویِ این نشست، رضا پهلویِ «مدعی رهبری دوران گذار» بود. بر اساس آنچه که در این نشست گذشت، می‌توان مدعی شد تلقی سلطنت‌طلبان از صحنه‌ی سیاسی کشور این است که رضا پهلوی هم در میان مردم و هم در میان نیروهای امنیتی و نظامی و دولتی کشور، آن اندازه نیرو و هوادار دارد که بتواند به سادگی تمام قدرت را قبض کند و هر سطحی از تنوع را ذیل اقتدار خود تعریف کند. آمار ۵۰ هزارنفره‌ی ادعایی رضا پهلوی از ریزش در نیروهای امنیتی و نظامی به نفع خاندان سلطنتی هم در این چارچوب قابل فهم است. «دفترچه دوران اضطرار» و نقش فرضی رضا پهلوی در این دفترچه هم موید همین تلقی است.

به هر روی این هم شکلی از همه‌باهمی است و در جغرافیای کنونی اپوزیسیون احتمالاً میسرترین آن: مکانیزم جذبِ کنترل‌شده‌ی نیروهای ناهمسو در خدمت بازتولید قدرت مرکزی. رضا پهلوی در جرج تاون یک از مدل اتوبوس رایگان گفته بود. جرج‌تاون دو هم ادامه‌ی مسیر همان اتوبوس است. هر نیرویی می‌تواند مشروعیت و اعتبار سیاسی خودش را بردارد و در بارگاه همایونی ذبح کند. در این مکانیزم نیروهای متنوع وزن می‌دهند، اما وزن نمی‌گیرند.

جرج‌تاون و مونیخ: دو صحنه، یک راهبرد

نشست جرج‌تاون، غوطه‌ور در بیم‌ها و امیدها بود. بخشی از نیروهای سیاسی و خاصه آنان که راه تغییر وضعیت موجود را در همه‌باهمی می‌جویند، ذوق‌زده‌ی این نشست و هم‌سطحی «شاهزاده» با «رعیت» بودند. ترکیب متکثر نشست جرج‌تاون در ظاهر، شکلی از تنوع سیاسی را منعکس می‌کرد که از قضا در راضی کردن منتظران این انعکاس موفق بود. اما نشست «همکاری ملی»، ظواهر را هم در حد تایید صلاحیت مجلس دوازدهم شورای اسلامی رعایت کرده بود. از این رو «همکاری ملی» چهره‌ای به مراتب خشن‌تر از جرج‌تاون داشت.

شباهت اصلی، ادعاهای برگزارکنندگان هر دو نشست است. در هر دو نشست ادعای تنوع شد، اما کنش دموکراتیک مبنای شکل‌گیری ائتلاف نبود. نه سازوکارهای انتخاب نمایندگان روشن بود و نه فرصت برای رقابت و گفت‌وگوی واقعی فراهم شده بود. در همکاری ملی ارائه‌ی سبیل شورون برای نمایندگی چپ و سیبیل نعل اسبی برای نمایندگی تُرک‌ها کافی حساب شده بود!

شباهت مهم‌تر این دو نشست اما نه در شکل که در پیام سیاسی آن‌هاست: پروژه‌ی همه‌باهمی در عمل به سازوکار طرد سیستماتیک نیروهای متنوع و هژمونی‌تراشی برای جریان خواهان سلطنت تبدیل شده است. قطار همه‌باهمی که سالیان سال محمل تعدیل مواضع و تنظیم سیاست با دورترین نیروها بود، حالا کارکردی جز اعتبارسازی برای «شاهزاده» ندارد. 

شکاف‌های جدید، آرایش‌های تازه

در هر شکلی از تقسیم‌بندی نیروهای سیاسی اپوزیسیون، نیروهای اتنیکی و خاصه احزاب و گروه‌های کُرد هم همچون یک بلوک مجزا در نظر گرفته می‌شوند. تحولات اخیر میان احزاب کُرد، که طیف‌های مختلف استقلال‌طلب، فدرالیست و کنفدرالیست کُرد را کنار هم مینشاند، معنایی جز تقریب راهبردی این گروه‌ها و عبور عملی از «همه‌باهمی» نیست. وقتی عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله کردستان ایران با صریح‌ترین زبان از امکان‌های تشکیل نیروی نظامی مشترک سخن می‌گوید، این تنها یک تصمیم نظامی نیست. بلکه اعلام انقطاع از هرگونه کنش اپوزیسونی در نسبت با نیروهای سراسری است. این‌گونه آرایش‌های نوظهور اگرچه محدودند، اما حامل پیامی روشن‌اند: تنها سلطنت‌طلبان از پروژه‌ی همه‌باهمی فاصله نگرفته‌اند. تفاوت میان نیروها هر شکل و سطح و ترکیبی از همه‌باهمی را ممتنع کرده است.

گسست ضروری از ائتلاف‌گرایی سلبی

راهبرد همه‌باهمی، تنها و الزاماً با انتظار و امیدِ بیهوده و نامحدود برای اتحاد وسیع در میان نیروهای اپوزیسیون تعریف نمی‌شود. وجه تاکتیکی مهم دیگر این راهبرد، چیرگی سکوت و رواداری حداکثری بر اندیشه‌ورزی و نقد است. حامیان همه‌باهمی، خاصه در میان نیروهای چپ و جمهوری‌خواه همواره طرفدار این بوده‌اند که از نقد و برخوردهای صریح درون اپوزیسیون پرهیز شود. نزول بلای راست افراطی بر سر اپوزیسیون در این سال‌ها نشان داد آن تاکتیک، و مقدم بر آن، آن راهبرد نه دقیق بود و نه نسبتی با وضعیت سیاسی واقعی ایران داشت.

گسست از آن راهبرد و نقد آن، بیش از هر چیز باید از درون خود جریان‌هایی آغاز شود که سال‌ها مدافع این رویکرد بودند. بخشی از نیروهای چپ و جمهوری‌خواه خارج از کشور که با نیت همگرایی عمر و زمان خود را پای همه‌باهمی ریختند، امروز در نقطه‌ای ایستاده‌اند که یا باید چشم بر واقعیت ببندند یا صادقانه به ارزیابی گذشته‌ی خود بنشینند. اگر این نیروها همچنان می‌خواهند نسبتی با حقیقت داشته باشند، وقت آن است که دفتر این راهبرد را ببندند و افق نویی بنا کنند. واقعیت این است که سکوت یا مماشات در برابر بازتولید انحصار، خود بخشی از مساله است، نه راه حل آن.

کلیدواژه‌ها