ضرورت بازنگری راهبردی در مسیر گذار از استبداد فقیه حاکم - صدرا عبداللهی

صدرا عبدالهی

در  بخشی از نامه  سید مصطفی تاج‌زاده، زندانی سیاسی دربند جمهوری اسلامی ، جمله‌ای به‌ظاهر ساده اما به‌غایت پرتناقض نقش بسته است: «اگر ولی فقیه دیکتاتوری کند، خود به خود معزول است.» جمله‌ای برگرفته از باورهای آغازین بنیان‌گذار جمهوری اسلامی که به‌زعم نگارنده‌اش، هرگز به اجرا نرسید. اما آنچه بیش از محتوای این جمله اهمیت دارد، پرسشی‌ست که بلافاصله از آن برمی‌خیزد: اگر فقیه حاکم دیکتاتوری کرده و کنار نرود، تکلیف چیست؟
آقای تاج‌زاده، همان‌گونه که در سال‌های اخیر نشان داده، نه تنها از نقد رهبری و نهاد ولایت فقیه عبور کرده، بلکه از درون ساختار به‌سمت مطالبه‌ی گذار نیز حرکت کرده است. او از دل یک جریان اصلاح‌طلبی معتدل، به یکی از جدی‌ترین صداهای منتقد بدل شد؛ آن هم در شرایطی که بسیاری دیگر یا ساکت شدند یا در مدار قدرت جذب گشتند. شجاعت فردی او، انکارناپذیر است. اما پرسش این است که در سطح راهبردی، آیا این مسیر سیاسی هنوز توان پاسخ‌گویی به بحران‌های عمیق ساختاری جمهوری اسلامی را دارد؟
از منظر تحلیلی، مسأله اصلی در نقد رفتار ولی فقیه یا حتی نقد اصل ولایت فقیه خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در نقد بنیادهای ساختار قدرت است—نظامی که ترکیب ایدئولوژی دینی، سرمایه‌داری رانتی، و سرکوب سیاسی را در قالب یک نظم متمرکز و غیرپاسخ‌گو بازتولید کرده است. در چنین نظمی، هرگونه اصلاح، نه به معنای بازسازی، بلکه به ابزاری برای بازتولید وضعیت موجود تبدیل می‌شود.
آقای تاج‌زاده همیشه از گذار سخن گفته، اما در چارچوبی باقی مانده که راهبردی برای تحقق آن گذار ارائه نمی‌کند. درحالی‌که بخش‌های بزرگی از جامعه از گذار اصلاح طلبانه ناامید شده اند، تأکید صرف بر نقد نظری و برشمردن بحران‌ها، بدون پیشنهاد تاکتیک‌هایی مشخص، منجر به هیچ تحول مؤثری نخواهد شد. در این وضعیت، حتی جسورترین مواضع، در غیاب سازمان‌دهی عملی و افق کنش‌گرایانه، به چرخه‌ای از تکرار بی‌نتیجه بدل می‌شود.
تجربه‌ی ۲۵ سال گذشته نشان داده است که نقد درون‌ساختاری، هرگز نتوانسته به تغییر در ترازهای بالای قدرت بینجامد. جنبش‌های مردمی در ایران، از جنبش سبز تا اعتراضات ۹۶، ۹۸، و زن‌زندگی‌آزادی، نه با پلاتفرم اصلاح‌طلبان، بلکه با انرژی خالص جامعه از پایین به میدان آمدند—و در نبود سازمان‌یابی پایدار، سرکوب شدند. اکنون زمان آن است که تاکتیک اصلاح-گذار، جای خود را به راهبرد تغییر-گذار بدهد؛ نه از مسیر خشونت، بلکه با بازسازی قدرت در سطح جامعه: سازمان‌دهی طبقاتی، ائتلاف‌های اجتماعی، استراتژی‌های مقاومت مدنی، و کنش‌گری شبکه‌ای.
اما تا زمانی که چنین راهبردی تعریف و عملی نشود، حتی رادیکال‌ترین نقدها نیز، به‌رغم صداقت گوینده‌شان، در نهایت در خدمت بقای همان نظمی خواهند بود که قصد نفی‌اش را دارند.
روزگار آن رسیده است که از نقد به‌عنوان کنشِ تنها عبور کنیم. آنچه امروز نیاز است، نه فقط «گفتن»، بلکه ساختن بدیل سیاسی میدانی است. نه در سطح انتزاعی، بلکه در میدان زیست روزمره مردم. 
حال دوست عزیز جناب آقای تاج زاده باید به علاقمندان خود پاسخ دقیق بدهند: “اگر فقیه حاکم دیکتاتور، خود کنار نرود، تکلیف چیست؟”
 

کلیدواژه‌ها