
همایش "همکاری ملی برای نجات ایران " در مونیخ، ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵، فیل هوا کردن تازه شازده ی منتظر السلطنه بود بعد از فیل های متعددی که هنوز به هوا نرفته بادشان در رفت. طبعاً اینبارهم کوشیدند این نمایش بیمایه و پشتوانه را سرنوشت ساز برای ایران معرفی کنند. بر بدنه تریبون سخنرانان و بر پرده دیوار، عبارت « ایران را پس میگیریم» نوشته شده بود. اگرچه همیشه معنای این شعار " فرشگردی" - ساواکی روشن بوده است، ولی اینبار با توجه به ترکیب دستچین شدگان و محتوای سخنان و نیز کیش شاهپرستی غلیظ حاکم بر همایش، برای خوشباورترین ساده لوحان هم جای شبهه ای باقی نگذاشت که منظور از « ایران را پس میگیریم»، ایران را برای سلطنت رضا پهلوی پس میگیریم است و هرچیز دیگری فقط پیرایه و ترفند تبلیغاتی عوامفریبانه است. داعیه این بود که گویا " شاهزاده"، سخنگویانِ دردهای مردم ایران را جمع کرده است، اما همایش حتا نتوانست به چنین ادعائی تظاهر کند. قطاری از دستچین شدگان را تحت عنوان بکلی قلابی " نماینده" فلان و فلان روی صحنه آوردند تا هریک انشای آبکی خود در مدح خاندان پهلوی و آرزویشان برای پادشاهی " شاهزاده" را بخوانند. اگر چند تنی هم محض خالی نبودن عریضه در حاشیه ی مداحی شان از خاندان پهلوی و " شاهزاده" ، به دردهای مردم اشاره ای کردند فقط دردهای مردم از جمهوری اسلامی بود: حجاب اجباری ... گرانی...اعدام...و اما دوران پهلوی های پدر وپسر دوران طلائی بوده است بدون ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجلس خبرگان، با پاسپورت معتبر و دلار هفت تومانی... گوئی فقط "نمایندگان" عوض شده اند، سناریوها، دیالوگ ها و کارگردانی و بازی ها با نمایشات " نمایندگان" ساواک گزیده ی جان نثار شاهنشاه آریامهر تفاوتی نکرده اند.
منطقاً چنین " همایشی ملی" با ادعای همکاری برای نجات ایران، میبایست منعکس کننده مسائل واقعی و دغدغه های جدی و دردهای مزمن طبقات و اقشار مختلف مردم ساکن در ایران و در عین حال، بشارت دهنده ی حل آن ها باشد. اما از چند مشاطه گر سلطنت و افسران و ساواکی های فراری و صاحبان برخی اغذیه فروشی ها و صرافان و رستوران داران تهرانجلسی و لندنی و ... که بعنوان " نماینده" این و آن بخش از مردم ایران جا زده شدند، و فرصت طلب های سیاست باز حرفه ای که بوی کباب از بمباران شدن مردم ایران شنیده بودند، جز حمد و ثنای چندش اور پهلوی و ارزوی پادشاهی " شاهزاده" حرفی شنیده نشد.
ملت های ساکن ایران را بر طبق ایدئولوژی پان ایرانیستی و ایرانشهری شان، " اقوام و طوایف" نامیدند و چند نفر را بعنوان نمایندگان " اقوام و طوایف" پشت تریبون آوردند. تنها یک نمونه از این " نماینده" ها را مثال میزنم تا تقلب، پوچی، گندیدگی، دروغ و نیز مضمون و محتوای واقعی این "همایش برای نجات ایران" روشن شود که حتا ظرفیت تظاهر به همدلی و همداستانی با ملت های ساکن ایران برای جلب حمایت آن ها از پادشاهی" شاهزاده" را نداشتند:
یکی با کلاه " پاپاخ" چوپانی در گرمای تابستانی سالن، خود را " دبیر کل جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ایران " معرفی کرده بر ضرورت ایدئولوژی ملی گرائی ایرانی برای نجات ایران تاکید می کند؛ فرد دیگری همچون سخنگوئی از جانب مردم آذربایجان و تبریز که سخن خود را نه برخلاف دیگران با سلام به " شاهزاده" بلکه به " اعلیحضرت" آغاز می کند، تنها چیزی که در رابطه با آذربایجان برای گفتن دارد اینهاست: « صد سال پیش تمام پنجاه و یک نماینده آذربایجان در مجلس مؤسسان نخست... با افتخار به آغاز رسمی پادشاهی پهلوی و شاهنشاه رضا شاه بزرگ رأی مثبت دادند. استاد جواهر ساز آذری سراج الدین آذری صدسال پیش با افتخار [همه اش هم با افتخار] و به فرمان رضا شاه بزرگ،تاج پهلوی را برای تاجگذاری ایشان طراحی و ساختند. اهالی و جواهر سازان تبریزی به افتخار تاجگذاری رضا شاه بزرگ عصای پادشاهی الماس نشان را ساختند و تقدیم کردند که رضاشاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر در مراسم های تاجگذاری شان آن را در دست داشتند. در مهر و علاقه قلبی خاندان پهلوی به آذربایجان و آذری ها همین نکته بس که چهار نسل از بزرگان این خاندان همسرانی آذری برگزیدند... یاشاسین و پاینده ایران جاوید شاه!». این بود همه درد و رنج و مطالبات مردم آذربایجان!
بقیه " اقوام و طوایف ایرانی " را نمیدانم، اما بعنوان یک آذربایجانی و تبریزی " با افتخار" می گویم که شنیدن این سخنان مرا به اینده ی تابناک آذربایجان و مردم آن در سلطنت رضا شاه دوم امیدوار و مطمئن کرد. به همین سیاق تردیدی ندارم که همه طبقات و اقشار مردم ستمدیده ایران با شنیدن سخنرانی های " نمایندگان" شان در این همایش، یکجا از جا برخاسته با شعار " جاوید شاه!" به آب و جارو کردن ایران برای پس دادن اش به " پدر ملت ایران" ( یاد میزراده عشقی به خیر!) بپردازند.
****
هدف ام از نوشتن در باره این مضحکه نقد و بررسی آن نبود، که فی نفسه اهمیت چندانی ندارد، میخواستم آن را بهانه ای کنم برای بیان چند نکته:
• ما مضحکه هائی ازین دست را به سُخره میگیریم و میگذریم. اما کجاست جدیت خودمان؟
• با افشای ماهیت این جریانات و تلاش های آن ها، خود ما چه چیز آماده و قابل تکیه و اعتمادی به مردم عرضه می کنیم؟
• خیالمان جمع است که این جماعت با نمایشات توخالی و فیل هوا کردن ها به جائی نخواهند رسید؛ گوئی که ضعف آن ها موضع و موقعیت ما را تقویت می کند!
• نوک دماغمان را نگاه می کنیم که جنگ به آرزوی رضا پهلوی منتهی نشد و شکست اش را هلهله می کنیم، اما بازی شطرنجی که ما فقط تماشاگران اش هستیم به پایان نرسیده است.
• مسخرگی و پوکی و ارتجاعیت و عفونت سیاسی مانع از به قدرت رسیدن نمی شود. مکِش خلإ، هر لجنی را به درون میکشد.
• سیاست، هنرِ ممکن کردنِ ناممکن هاست. تو نکنی، دیگران مشغول اند و خواهند کرد. پس در سیاست، ناممکن بی معناست و سرگرمی با شرط بندی ها بجای تدراکات و تمهیدات فکری و میدانی، باختِ تضمین شده است.
• خطر واقعی در شرائط حاضر سرمایه گذاری ما روی ناتوانی حریفان است؛ دلخوش کردن خودمان با تمسخر و تحقیرشان. همانا ضعف ماست که به قدرت آنان تبدیل می شود و بخت شان را تقویت می کند ... و ابر وباد مه و خورشید و فلک هم در جهت پیش راندن لجن و کثافات می وزند.
• « هرگز مگو هرگز!»