
سرزمین ایران امروز آینهای از تعلیق جهانی است، اما تصویرش غلیظتر و پرتنشتر است. سرعت و شبکه و جهان دیجیتال قواعد تازهای نوشتهاند. تجربههای گذشته دیگر کافی نیستند.
صدرا عبدالهی
گاهی فکر میکنم توضیح دادن ایران ساده نیست؛ تورم، کمآبی، شکاف نسلی و سیاست بسته حکمرانی همه در هم تنیدهاند و چیزی که بیش از همه حس میکنم، بیآیندگی جمعی است. این حس، حتی از دادهها و تحلیلها عمیقتر است و گاه همه را خفه میکند.
من در این متن نه فقط تحلیلگرم، بلکه سوگوار هم هستم؛ میان صف نان، نگاه جوانانی که دیگر به رؤیاهای گذشته نمیخندند و زندگیهایی که در تعلیق ماندهاند، حضور دارم. آنچه میخوانید، یادداشتی است دربارهی فروپاشی محتمل و امید معلق؛ دعوتی به اندیشیدن به سرزمین ایران بهعنوان تجربهای انسانی، که حتی در بحران، هنوز ظرفیت و امید برای بقا و بازسازی دارد.
ایران امروز را نمیتوان تنها در قالب واژههای سیاسی یا اقتصادی توضیح داد. آنچه در برابر چشم ماست، ترکیبی است از بحرانهایی همزمان: اقتصاد فرسوده با تورم و سقوط ارزش پول؛ محیطزیست زخمی با کمآبی و خاکی که دیگر بار نمیآورد؛ جامعهای شکافخورده با نسلی که به گذشته تعلق ندارد و نسلی که آیندهای برای خود نمیبیند؛ و سیاستی که در انسداد و اقتدارگرایی گرفتار مانده است. هر بحران، بحران دیگر را تغذیه میکند و آنچه شکل میگیرد، وضعیتی است که مردم با زبان ساده میگویند: «هیچ آیندهای نیست». و من، وقتی این جمله را میشنوم، احساس میکنم از همهی تحلیلها مهمتر همین حس است؛ چون خود این یأس، اکنون یک بحران مستقل شده است، نیرویی که جامعه را بیحرکت و حکومت را بیانعطاف کرده است.
این را نمیتوان فقط به ایران تقلیل داد. ما در جهانی زندگی میکنیم که زمان در آن فشرده شده است. هارتموت روزا جامعه شناس آلمانی میگوید جهان در «شتاب اجتماعی» است.زیگمونت باومن فیلسوف لهستانی این وضعیت را «مدرنیتهی سیال» میخواند.
من گاهی فکر میکنم حتی زبان برای توصیف این تجربه کم میآورد. سرعت اطلاعات و شبکهها، ساختار روابط انسانی را تغییر دادهاند. یک خبر میتواند در چند ثانیه میلیونها نفر را به حرکت درآورد، و همان سرعت میتواند حرکت را در همان چند ثانیه خاموش کند. شبکههای اجتماعی در ایران درست همین تناقض را آشکار میکنند: هم ابزار مقاومتاند و هم ابزار کنترل. حکومت از آن برای سرکوب بهره میبرد و جامعه، در دل محدودیتها، برای بقا و ارتباط. این همزیستی اجباری، حسی از تعلیق مضاعف به وجود میآورد: هیچچیز بهطور کامل ممکن نیست و هیچچیز بهطور کامل ناممکن.
گاهی از خود میپرسم: در این وضعیت، چه کسی هنوز به اصلاح باور دارد؟ اصلاح از بالا هزینهبر و ناپایدار است، و از پایین، اعتماد و همبستگی فرو ریخته است. دو قفل همزمان در برابر ماست: قفل سیاسی و قفل اجتماعی. و در سایهی آنها، بحران محیطزیست که دیگر تهدیدی صرفاً بلندمدت نیست، بلکه ضربالعجلی برای بقا شده است. این تعلیق را باید بیش از یک بحران سیاسی یا اقتصادی دید؛ ما با بحرانی تمدنی روبهرو هستیم. و من اعتراف میکنم وقتی این واژه را به زبان میآورم، بیشتر از آنکه به نظامها و ساختارها فکر کنم، به انسانها میاندیشم: به زندگیهای معلق، به امیدهایی که نیمهکاره رها شدهاند، به خستگی نسلی که از هیچکجا پناه نمییابد.
تجربهی دیگر کشورها، از لهستان تا آفریقای جنوبی، نشان میدهد که انسداد مطلق نیست. اما این قیاسها سادهدلانهاند اگر شرایط زمانه را نادیده بگیریم. جهان ما دیگر جهان دهههای گذشته نیست. اکنون ابزارها دیجیتالاند، بحرانها سریعاند و صبر جمعی کمتر شده است. پس اگر چیزی از آن تجربهها باقی میماند، تنها اصولی است کلی: شبکههای کوچک همبستگی، پیروزیهای تدریجی، فشار چندلایه. آنچه نیاز داریم، مدلی تازه است؛ مدلی که من آن را «هبرید-تطبیقی» مینامم، مدلی که میان سرزمین و شبکه، میان سرعت و صبر، میان یأس و امید حرکت کند.
در این مدل، نخستین وظیفه حفظ زیرساخت واقعی است: آب، برق، بهداشت،غذا. جامعهای که از این سطح سقوط کند، دیگر مجالی برای مقاومت یا تغییر ندارد. همزمان باید اجتماعات محلی دوباره ساخته شوند. یک محله که بتواند برق یا آب خود را با ابتکار تأمین کند، بیش از آنکه به منابع فیزیکی دست یابد، سرمایهی اجتماعی و اعتماد ازدسترفته را بازسازی کرده است.
الینور اوستروم متفکر حوزه اقتصاد سیاسی اهل امریکا روزی گفته بود مدیریت منابع مشترک از پایین پایدارتر است.من گاهی فکر میکنم اگر اوستروم امروز زنده بود، شاید ایران را نمونهی آزمایشگاهی برای نظریههایش درباره مدیریت منابع مشترک میدید.
اما هیچیک از اینها بدون شبکههای دیجیتال مقاوم در برابر قطع و نفوذ دوام نمیآورند. این شبکهها میتوانند اخبار جعلی را مهار کنند، دادههای حیاتی را آزاد سازند و سرعت واکنش را ممکن کنند. با این همه، نباید فراموش کرد: جهان دیجیتال هرگز جایگزین واقعیت نمیشود. وسوسهی پناه بردن کامل به آن، به معنای چشم بستن بر بحرانهای سرزمینی است. و در نهایت، باید اصلاحات را بهصورت مشروط طراحی کرد: هر امتیاز تنها پس از تحقق تعهد داده شود و هر گام تحت نظارت محلی و بینالمللی قرار گیرد. این شاید تنها راهی باشد که هم انگیزهی تغییر ایجاد میکند و هم مانع سوءاستفاده میشود.
من میدانم این مسیر ساده نیست. خطرهایی همواره حاضرند: اقتدار دیجیتال حکومت، سرعت کاذب واکنشها، و فرار جمعی به جهانهای مجازی. اینها میتوانند هر تلاشی را ناکام بگذارند. اما در برابر این خطرها، تنها یک راه باقی میماند: تقویت لایههای انسانی و محلی. اگر قرار است امیدی بماند، باید در همین مقیاسها زنده بماند.
سرزمین ایران امروز آینهای از تعلیق جهانی است، اما تصویرش غلیظتر و پرتنشتر است. سرعت و شبکه و جهان دیجیتال قواعد تازهای نوشتهاند. تجربههای گذشته دیگر کافی نیستند. و من، وقتی به این تصویر نگاه میکنم، بیش از آنکه به سقوط ساختارها بیندیشم، به بقا و کرامت انسان فکر میکنم. این پروژه کوتاه و مقطعی نیست؛ اقدامی سرزمینی و تمدنی است. فروپاشی محتمل است، امید معلق مانده است—و شاید همین تعلیق آخرین امکان ما برای آینده باشد