سیمای اجتماعی آذربایجان ایران در دهه ۲۰ خورشیدی - یونس لیثی دریلو

حکومت‌ملی آذربایجان

۸۰ سال از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان می‌گذرد. نوشتن درباره وضعیت اجتماعی مردمان یک سرزمین، به‌ویژه در دوره‌های پرالتهاب تاریخی، همواره کاری دشوار و مسئولانه است. این نوشتار تلاشی است برای بازنمایی گوشه‌ای از زندگی عامه مردم آذربایجان ایران در سال‌های آغازین دهه ۱۳۲۰ خورشیدی/۱۹۴۰ میلادی؛ سال‌هایی که سرنوشت سیاسی و اجتماعی منطقه دستخوش دگرگونی‌های عمیق شد و پایه‌های حکومت خودمختار آذربایجان شکل گرفت.

(نمایش مشخصات تصویر; کدخدای میانه و خدمتگزاران او - آذربایجان ایران در دهه ۲۰ خورشیدی)

خلاصه

مقاله حاضر به بررسی وضعیت اجتماعی آذربایجان ایران در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ خورشیدی / ۱۹۴۱-۱۹۴۵م.، دوران پیش از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان، می‌پردازد. در این دوره، حدود ۸۰ درصد جمعیت آذربایجان را روستانشینان تشکیل می‌دادند که با فقر، بی‌سوادی، نبود خدمات بهداشتی و تسلط نظام ارباب و رعیتی مواجه بودند. مشکلات اقتصادی و اجتماعی، به‌ویژه در روستاها، به‌وضوح مشاهده می‌شد. ساختار طبقاتی، بهره‌کشی فئودال‌ها، وضعیت وخیم زنان و کودکان، و کمبود امکانات آموزشی و درمانی بر چهره این جامعه سایه انداخته بود. در شهرها نیز تضاد طبقاتی، فقر گسترده و حضور نیروهای خارجی (متفقین) به همراه تحول‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. فعالیت احزاب، اتحادیه‌های کارگری، و تأثیرگذاری عوامل خارجی، وضعیت سیاسی و اجتماعی منطقه را دگرگون کرده بود. هم‌چنین مسائل قومیتی، مناسبات کردها، ترک‌ها و دیگر گروه‌های قومی، و تأثیرات متقابل نیروهای محلی و خارجی، از دیگر مسایل آن دوران بود. ۸۰ سال از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان می‌گذرد. اسناد و یافته‌های جدید به ما چه می‌گویند؟ با تکیه بر شواهد عینی و گزارش‌های تاریخی، تصویری ملموس و واقع‌گرایانه از زندگی روزمره مردم، ساختار قدرت و مناسبات اجتماعی آذربایجان در ابتدای دهه ۱۳۲۰ در اینجا ارائه شده است.

پیش گفتار

نوشتن درباره وضعیت اجتماعی مردمان یک سرزمین، به‌ویژه در دوره‌های پرالتهاب تاریخی، همواره کاری دشوار و مسئولانه است. این نوشتار تلاشی است برای بازنمایی گوشه‌ای از زندگی عامه مردم آذربایجان ایران در سال‌های آغازین دهه ۱۳۲۰ خورشیدی/۱۹۴۰ میلادی؛ سال‌هایی که سرنوشت سیاسی و اجتماعی منطقه دستخوش دگرگونی‌های عمیق شد و پایه‌های حکومت خودمختار آذربایجان شکل گرفت. در این سال‌ها، اکثریت قریب به اتفاق مردم در روستاها زندگی می‌کردند؛ جایی که فقر، محرومیت، بی‌سوادی و سلطه اربابان بر زندگی رعایا حکمفرما بود. هزاران آبادی بودند که اهالی آن‌ها حتی از ابتدایی‌ترین حقوق و امکانات بی‌بهره بودند. در شهرها نیز اوضاع چندان بهتر نبود: تضادهای طبقاتی، کمبود صنایع، نبود خدمات شهری، و فساد اداری در کنار نفوذ نیروهای خارجی و کشمکش‌های سیاسی، عرصه را بر زندگی مردم تنگ‌تر کرده بود. مشکلات اقوام مختلف آذربایجان نیز به پیچیدگی شرایط اجتماعی و سیاسی افزوده بود. این پژوهش، با نگاهی واقع‌گرایانه و مستند، می‌کوشد تصویر روشنی از مناسبات اجتماعی، ساختار قدرت، وضعیت اقتصادی و تحولات فکری و سیاسی آذربایجان ایران در آستانه تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان ارائه دهد؛ دورانی که تأثیرات آن بر تحولات بعدی ایالت آذربایجان غیرقابل انکار است. امید است این پژوهش بتواند گامی در جهت شناخت عمیق‌تر تاریخ اجتماعی ایران و آذربایجان باشد و زمینه‌ای برای تأمل بیشتر پژوهشگران و علاقه‌مندان فراهم سازد.

وضعیت اجتماعی

گرچه تاریخ‌نگاری دربارهٔ رویدادهای بزرگ، جنگ‌ها و سیاست‌مداران بسیار متداول است، اما ثبت و تحلیل وضعیت مردم عادی — مثلاً شرایط روستاها و گروه‌های فرودست — چالش برانگیز و نیازمند مشاهدات میدانی است. در اینجا سعی می‌شود تصویری از وضعیت اجتماعی آذربایجان در ابتدای دهه ۱۳۲۰ و پیش از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان برای درک خوانندگان از آن دوره داده شود.[۱] در دهه ۱۳۲۰ حدود ۳.۲ میلیون نفر در آذربایجان زندگی می کردند و ۸۰٪ جمعیت آذربایجان را روستانشینان تشکیل می‌دادند.[۲] آذربایجان بیشتر منطقه کشاورزی بود و زارعان در روستاهای که از ۱۰۰ الی ۳-۴ هزار نفر جمعیت داشت زندگی می‌کردند و هر روز در مزارع دنبال کار می‌رفتند. لیقوان نمونه بارز روستاهای آذربایجان بود که هر چه در سایر روستاها اتفاق افتاده بود می‌توان گفت در اینجا نیز به وقوع پیوسته بود. لیقوان روستایی بود در بین دو دره و ساکنینش در خانه‌های کوچک ساخته شده از خشت زندگی می‌کردند. هیچ یک از کشاورزهای ساکن این روستا صاحب زمین نبودند. کلیه روستا با چندین کیلومتر از زمین‌های اطراف به یک مالک تعلق داشت که از چندین نسل قبل به این طرف در تصرف خانواده او بود. این طرز سیستم فئودالیته در سراسر ایران هم متداول بود. رعایا صد درصد بنده و برده ارباب نبودند ولی بهره مالکانه زیاد می‌پرداختند و در جهالت و محرومیت از مزایای اجتماعی زندگی می‌کردند. کشاورزان به احترام مالک، کلاه خود را از سر برداشته و به او تعظیم می‌کردند. لیقوان دبستان نداشت. نزدیکترین مدرسه در شش کیلومتری بود. از ۶۰۰ نفر جمعیت روستا فقط ۱۵-۲۰ نفر مرد و دو نفر زن سواد خواندن و نوشتن داشتند. از بهداشت خبری نبود و از هر۵ نفر کودک ۴ نفرش می‌مرد.[۳]

طی شانزده سال حکومت پهلوی اول (۱۳۰۴-۱۳۲۰ /۱۹۲۵-۱۹۴۱)، وضعیت اقتصادی روستاهای آذربایجان خیلی بدتر از سابق شده بود. لیقوان هم یکی از همین نمونه‌ها بود. در لیقوان، رعایا کمتر رنگ پول را می‌دیدند و در آخر هر سال بدهی آنها به ارباب از سال پیش زیادتر می‌گردید. هر وقت مباشر برای جمع‌آوری عایدات هم به مشکل برمی خورد - که اغلب این اتفاق می‌افتد- از ژاندارم‌ها کمک می‌طلبید. ژاندارم‌ها، نگهبانان دولتی بودند که از سربازان وظیفه‌ای که به درد نمی‌خوردند انتخاب شده، به هیچ وجه به طبقات عالی جامعه تعلق نداشتند و حقوق روزانه هر یک از آنها هم در حدود ۱۰ ریال بود. اتفاقاً رضا شاه یک سال تمام به ژاندارم‌ها حقوق نداد و گفت بگذارید معاش خود را از دهات تامین کنند. ژاندارم‌ها هم همین کار را کردند و بدین معنی ضمن جمع‌آوری بهره مالکانه حصه خود را نیز از دهاتی‌ها گرفتند. با وجود این تا سال ۱۳۲۰ /۱۹۴۱ مردم روستا از اوضاع زیاد هم ناراضی نبودند و نسبت به شاه کمافی‌السابق وفادار بودند، هر چند که شاه برای آنها کاری صورت نداد و اگر هم داد خیلی ناچیز بود. فرزندان روستایی‌ها در ارتش عالی شاهنشاهی خدمت نظام خود را انجام می‌دادند و از تیمسارانی که در خیابان‌های تهران مشغول خرامیدن بودند خیلی ترس و وحشت داشتند. 


شکل ۱- در دهه ۱۳۲۰ حدود ۸۰٪ جمعیت آذربایجان در روستاها زندگی می‌کرد. عکس بالا نمایی از یک روستای آذربایجان در مرز ایران و شوروی در قره‌داغ در مارس ۱۹۴۶ / فروردین ۱۳۲۵ توسط اوینگ گالووی (Ewing Galloway) (۱۸۸۰-۱۹۵۳) خبرنگار و عکاس آمریکایی نشنال جئوگرافی؛ خانه‌های به شکل طبقه‌ای مشرف بر پشت بام خانه دیگر بر روی تپه (همچون سکونتگاه صخره‌نشینان در آریزونا) و بصورت آشیانه عقاب، ساخته شده از چوب و سنگ، در موقعیتی مسلط که آن را در برابر حملات غافل‌گیرانه محافظت می کند. حق نشر به نشنال جئوگرافی تعلق دارد.[۴]

هیچ‌کس از اهالی آنها از آذربایجانی‌های شوروی که در آن سوی مرز زندگی می‌کردند خبری نداشت. اگر هم راجع به آنها چیزی می‌شنیدند خیلی ناچیز بود. در ابتدای جنگ عالم‌گیر وضع روستای «لیقوان» چندان تغییری ننمود جز این که بهای اجناس رو به افزایش گذاشت. در سال ۱۳۲۰ / ۱۹۴۱ شایعاتی انتشار یافت مبنی بر اینکه روس و انگلیس در صدد هجوم به خاک ایران هستند. پس از مدتی اخبار وحشت‌زا و ملالت‌آوری رسید که روس‌ها از مرز تجاوز نموده و چند تیری خالی کرده و تعداد کمی بمب‌های سبک، روی شهرها و قصبات شمالی فرو ریختند. متعاقب آن خبر رسید ‌که ارتش شاهنشاهی از هم متلاشی گردید. این خبر تاثیر بسیار عمیق در مردم لیقوان نمود و کم کم آنها را به فکر انداخت که در روابط خود با ارباب تجدید نظر کنند، فکری که سابقاً هرگز به مخیله آن‌ها نمی‌توانست راه یابد. بعضی از اهالی لیقوان اسلحه‌هایی را که سربازان هنگام فرار جا گذاشته و یا از خود دور می‌نمودند به چنگ آورده و برای روز مبادا ذخیره کردند. همه مردم این ده بی‌سر و صدا نبودند و در بین آنها اشخاص سرسخت و خشن هم یافت می‌شد.

در جاده‌های بین روستاهای آذربایجان پیرمردانی تقریبا برهنه در حال راه رفتن دیده می‌شدند. صدها و هزاران نفر بودند که چنین فقیر و با لباس‌های پاره در راه پرسه می‌زدند.[۵] بچه‌های آذربایجان هم نیمه‌لخت بودند و از کثرت خوردن نان و برنج شکم‌های باد کرده داشتند. بالای سر دهقانان یک مباشر بود. دهقانان بیچاره بیشتر از مالک زمین از مباشر‌ها حساب می‌برند. در شهرستان‌های شمالی و شمال غربی ایران، حق مالک از یک پنجم تا سه پنجم محصول تغییر می‌کرد (در جنوب کشور، در بعضی نقاط این رقم به چهار پنجم هم می‌رسید). لذا محیط کاملا مناسبی برای رشد و نمو مرام کمونیستی بود. روس‌ها و انگلیسی‌ها هر کدام، یک کنسول در شهرهای بزرگ داشتند.[۶] در آذربایجان نان زیادی وجود داشت، ولی کمبود وسایل نقلیه باعث شده بود نتوانند نان را به تهران منتقل کنند. از روستاها تا شهرهای اصلی همچون اردبیل نان با شتر حمل‌ می‌شد و از آنجا با ماشین به تهران، ولی تعداد کامیون‌ها کافی نبود. نان ارومیه – توسط کردها- به عراق و ترکیه قاچاق می‌شد و کسی با این پدیده مبارزه نمی‌کرد. برای همین نان از تبریز به ارومیه فرستاده می‌شد. [۷]

در ابتدای دهه ۱۳۲۰ / ۱۹۴۱ همین وضعیت لیقوان کمابیش در اکثر روستاهای ایران جاری بود. شهرهای مرزی آذربایجان هم در وضعیت مشابهی بودند. جوانان شهر مرزی جلفا مشتاق دانستن شرایط زندگی درون آذربایجان شوروی بودند. هنگامی که هواپیماهای شوروی در آگوست ۱۹۴۱ / شهریور ۱۳۲۰ بر سر آذربایجان اعلامیه‌هایی فروریختند، تعداد انگشت شماری از آنان قادر به خواندن این اعلامیه‌ها بودند.[۸] بنا به گزارش سفیر بریتانیا در تهران در فوریه ۱۹۴۲ / بهمن ۱۳۲۰، حدود ۷۷٪ ‌جمعیت تبریز بی‌سواد بودند (و در تهران ۶۱٪).[۹] ولی در روی دیگر سکه، زمین‌داران بزرگ و تجار آذربایجان، فرزندان خود را برای تحصیل به تهران یا خارج از کشور می‌فرستادند، و به همین دلیل، تمایلی به تأسیس مؤسسات آموزش عالی در تبریز نداشتند.[۱۰]

تضاد شدید طبقاتی – بین فقیر و غنی- شگفت‌انگیز بود. در مجلس شورای ملی دوره‌های سیزدهم و چهاردهم ایران بحث‌هایی درباره مسایل اقتصادی جریان داشت.[۱۱] دهقانان در آذربایجان ایران بسیار فقیر و ستمدیده‌ بودند. بازارهای شهر تبریز عمدتا دکان‌های کوچک و تاریک و زاغه مانند بود.[۱۲] در خیابان اصلی شهر تبریز – خیابان پهلوی- تضاد بسیار زیادی دیده می‌شد: افراد زیادی با لباس‌های پاره و چهره‌های گرسنه، و در مقابل، مغازه‌های بزرگی که پر از انواع کالاها بودند.[۱۳]زنان در خیابان‌های شهر چادر به سر داشتند و در خانه چادر از سر برمی‌داشتند.[۱۴] شهر تبریز حتی یک ماشین زباله‌برنداشت و فقط ۱۸ گاری موجود بود که جوابگوی جمع‌آوری زباله‌ها نبودند.[۱۵] علاوه بر این‌ها، در تبریز بی‌نظمی حکمفرما بود و اکثر کارمندان رشوه می‌گرفتند.[۱۶] 

به‌دلیل جنگ جهانی دوم، اجناس بسیار گران شده بود. کارخانجات نساجی مواد اولیه‌ای همچون پنبه دریافت نمی‌کردند. کسی توان خرید پارچه گران قیمت هم را نداشت و در روستاها مرده‌ها را برهنه و بدون کفن دفن می‌کردند.[۱۷] در ارومیه وضعیت مردم به‌ویژه زندگی دهقانان بسیار سنگین بود. دهقانی که همسرش کودکی به دنیا آورده بود، پارچه‌ای برای قنداق کردن نداشتند و حتی غذایی گرم برای زن تازه‌زا پیدا نمی‌شد. آن مرد نتوانسته بود هیزم‌های خود را بفروشد تا با پول آن خوراکی تهیه کند.[۱۸] در خوی مشکل آب‌رسانی و فاضلاب بود. ولی مردم توجه زیادی به پاکیزگی شهر می‌کردند. [۱۹]در مقابل شهر میانهکثیف بود. [۲۰]در این شهر با ۲۰ تا ۲۵ هزار نفر جمعیت، جز صنعت راه‌آهن هیچ صنعت دیگری وجود نداشت. شهری فقیر که در آن اختلاف طبقاتی محسوس بود و دزدی به‌طور گسترده جریان داشت. بارهایی که از مرکز می رسیدند مورد سرقت قرار می‌گرفتند.[۲۱] یکی از زمین‌داران بزرگ میانه که نماینده مجلس هم بود محمدولی میرزا فرمان فرماییان بود که به‌دلیل حضور نیروهای شوروی نگران ملک خود در آذربایجان بود. [۲۲] 

شکل ۲- کدخدای میانه و خدمتگزاران او.[۲۳]

تبریز، بزرگترین شهر آذربایجان، ۳۰۰ هزارنفر جمعیت داشت،[۲۴] شهری عقب مانده که فضایش دائم مملو از گرد و غبار بود و فقط یک خیابانش سنگ فرش شده بود و سایر کوچه‌ها و خیابان‌های شهر مفروش به قلوه سنگ یا گل رس بود. تبریز سه یا چهار سینما داشت که در آن فیلم‌های درجه سوم هالیوود که قبل از جنگ تهیه شده بودند نشان داده می‌شدند.[۲۵] مردم آذربایجان علاقه زیادی به فیلم‌های سینماییشوروی – به‌خصوص محصول آذربایجان شوروی و به زبان ترکی- داشتند و خود را در آن فیلم‌ها می‌دیدند. فیلم‌های انگلیسی هم -اگر نیروهای شوروی مانع نمی‌شدند- پخش می‌شد.[۲۶] در تبریز، نیروهای متفقین به‌ویژه ارتش سرخ و ماموران اطلاعاتی و سیاسی آنها حضور داشتند. روزنامه وطن یولوندا – ارگان ارتش سرخ در آذربایجان ایران- به شدت مورد علاقه مردم بود. به گفته کنسول ترکیه در تبریز، کورگوت، نفوذ ترکیه در بین مردم آذربایجان تقریبا وجود نداشت. [۲۷]

صنعت آذربایجان ایران عمدتاً در تبریز متمرکز بود، در حالی که در شهرهای ارومیه، اردبیل و مراغه کارگاه‌های قالیبافی و کارخانه‌های کوچکی برای تولید کشمش، عرق‌سازی و غیره وجود داشت. در تبریز، کارخانه‌های نساجی (پارچه بافی و چرم‌سازی) نقش اصلی را ایفا می‌کردند و در آنجا کارگران زیاده از حد معمول و با وضع غیر صحیحی مشغول به‌کار بودند[۲۸] و آن‌ها با کمبود شدید مواد اولیه، به‌ویژه پنبه، مواجه‌ بودند.[۲۹] بیشترین کارگران کارگاه‌های قالیبافی –در حومه تبریز- کودکان بودند که شرایط کاری بسیار سختی با درآمد کم داشتند. اکثر کارخانه‌داران کارگران را بی‌رحمانه استثمار می‌کردند.[۳۰]

در تبریز کارخانه ریسندگی پشم به نام پشمینه وجود داشت که برای ارتش سرخ پارچه‌های پشمی و ماهوت و پتو تولید می‌کرد. کارگران این کارخانه تشکل صنفی نداشتند ولی عمدتا عضو حزب توده ایران بودند.[۳۱] مسئله روز کارگران تبریز اتحاد تشکل‌های کارگری بود. در راس این اتحادیه محمد بی‌ریا فعال کارگری و شاعر مردمی قرار داشت. او مشتاق بود با خلیل انقلاب تماس گرفته، تا درباره شرایط وحدت اتحادیه‌های کارگری به توافق برسند. [۳۲] شنیده می‌شد که بی‌ریا در یک میتینگی در ابتدای تابستان ۱۳۲۳/۱۹۴۴ گفته: «آذربایجان متعلق به ایران نیست. ایران سربیماری است و آذربایجان بدن سالم؛ باید این سر بیمار را از بدن جدا کرد».[۳۳]

کارخانه کبریت سازی ممتاز در تبریز تحت مدیریت و مالکیت مرتضی‌خان خویی بود. او فرزند حاجی زین‌العابدین رحیم‌زاده خویی سرمایه‌دار بزرگ، معروف به شاه کبریت ایران[۳۴] بود که برای مجلس چهاردهم از طرف تبریز نماینده اول انتخاب شد ولی اعتبارنامه‌اش – به همراه پیشه‌وری- در مجلس رد شد.[۳۵] از جریان مبارزات مشروطیت به بعد، روی قوطی‌های کبریت شعارهای ملی چاپ می‌شد و نمادهای حیوانات، مثلا خروس (نمادی از بیداری) و شتر (به معنای تجارت).[۳۶]در سال ۱۳۲۳ در این کارخانه ۷۳۰ کارگر مشغول به‌کار بودند. کارخانه‌ای بی‌نظم و کثیف که تولیداتش به‌شدت کم شده بود، چرا که عده‌ای از کارگران در نظم کارخانه اختلال ایجاد می‌کردند، دیر به سر کار می‌رفتند و زودتر از وقت برمی‌گشتند. کارگران کارخانه خواسته‌های شعارگونه داشتند که می توانست منجر به تعطیلی کارخانه شود. این‌ها نتیجه تحریک‌های خلیل انقلاب بود که طرفدارانش در کارخانه آشوب به پا کرده بودند. مرتضی خان می‌گفت که پدرش پیش از رفتن به تهران به او سفارش کرده که به همسایه شمالی (یعنی شوروی) تکیه کند. او برای فرار از اختلالات خلیل انقلاب می‌خواست به بی‌ریا نزدیک شود تا به او کمک کند، اما او هم در میان کارگران اعتبار و نفوذی نداشت.[۳۷]

در میاندوآب کارخانه قند چغندری بود که پیش از جنگ جهانی دوم توسط مهندسان چکسلواکی ساخته شده بود.[۳۸] ساختمان و بهداشت کارخانه بسیار خوب بود ولی سالانه فقط ۲ تا ۳ ماه فعالیت داشت. در زمان فعالیت کامل کارخانه ۸۵۰ کارگر و در فصل توقف ۷۵ کارگر کار می‌کردند. برخی از کارگران مقداری شکر را می‌دزدیدند تا خانواده‌شان را تامین کنند.[۳۹] در شهرستان میاندوآب ۱۳۰ روستای بزرگ وجود داشت. هرچند که برداشت گندم خوب بود، ولی وضعیت کشاورزان همچنان دشوار بود زیرا زمین‌داران محصول را می‌بردند. در شهر، تیفوس شدید شیوع یافته بود.[۴۰]

در مراغه کارخانه‌های کشمش‌سازی و مشروب‌سازی وجود داشت، ولی نقش اقتصادی آنچنانی نداشتند. در شهر مراغه کشاورزی، به‌ویژه باغداری، شغل اصلی مردم بود و از این نظر مراغه احتمالا رتبه نخست را در آذربایجان داشت.[۴۱]

در ایران یهودیان بازرگان زیادی بود که سرمایه زیادی در اختیار داشتند، ولی در تبریز از حضور یهودی‌ها خبری نبود. با این حال، بازرگانان ارمنیبسیاری حضور داشتند که سرمایه کلانی اختیار کرده بودند.[۴۲] دلالان ارمنی کالاهای مورد نیاز ارتش سرخ مستقر در آذربایجان را با قیمت بسیار نازلی از مردم می خریدند.[۴۳] تعدادی از مهاجران ارمنی هم مشاغل راه‌آهن تبریز را انحصار کرده بودند و در درجه اول باربرهای ارمنی استخدام می‌شدند.[۴۴] سرمایه از آذربایجان به سمت مرکز ایران در حال فرار بود. دولت ایران هیچ سرمایه‌گذاری برای ساخت واحدهای صنعتی جدید انجام نمی‌داد و رکود بر کشور حاکم بود. یکی از روستاهای ارمنی‌نشین، «تقی‌آباد» در نزدیکی ارومیه بود که در ۱۳۲۳ /۱۹۴۴ حدود ۱۳۰ خانوار ارمنی و ۷۰ خانوار ترک آذربایجانی در آن زندگی می‌کردند. خانه‌ها گلی و یک‌طبقه و خیابان‌ها گل‌آلود و بی‌سامان بود. ارامنه روستا به باغداری و کشاورزی مشغول‌ بودند، اما به دلیل کمبود زمین، نان کافی نداشتند. آنان با هزینه خود مدرسه و باشگاه ساخته‌ بودند، اما مدرسه وضع نابسامانی داشت: کف و سقف نداشت، اتاق‌ها نمور، پنجره‌ها بی‌شیشه و با کاغذ پوشانده شده بود. برنامه درسی بر پایه برنامه مدارس شوروی بود. و تأمین هزینه مدرسه بر عهده کشاورزان بود.[۴۵] ارمنی‌ها و کردها -دو اقلیت بزرگ آذربایجان- باهمدیگر روابط حسنه داشتند.

کردهای آذربایجان در اطراف ارومیه (یا رضائیه در آن موقع) که زندگی عشیرتی داشتند تا حدودی آرام بودند، ولی غارتگری‌هایی نیز وجود داشت. به عنوان مثال، آنها راه بین ارومیه و خوی را -در می ۱۹۴۴ / اردیبهشت ۱۳۲۳- ‌بسته بودند. سران کردها با کنسول انگلیس در تبریز در ارتباط بودند. کردها – از سر ترس و یا منفعت- احترام زیادی به ماموران شوروی می گذاشتند و از آنها حرف‌شنوی داشتند.[۴۶] طایفه «زروبیگ» رفتارهای ناآرامی داشتند، روستاها را غارت می‌کردند و قصد تحریک درگیری کرد و ترک داشتند.[۴۷] به گفته میرزاربیع کبیری فرماندار مراغه و خوی و زمین‌دار ورشکسته، اگر نیروهای شوروی در آذربایجان حضور نداشتند، هیچ اربابی نمی‌توانست سهم خود را از محصول جمع‌آوری کند، چرا که کردها مدت‌ها پیش آنها را غارت کرده بودند.[۴۸] اقدامات غارتگرانه سران کردها از سوی انگلیسی‌ها تشویق می‌شدند و در مقابل مردم محلی آذربایجان نسبت به شوروی نگرش مثبت داشتند. انگلیسی‌ها شایعه کرده بودند که شوروی کردها را مسلح می‌کند.[۴۹] اسماعیل مرزبان استاندار استان آذربایجان غربی (در سال‌های ۱۳۲۱-۱۳۲۳) رفتار خوبی با مردم نداشت. او کردها و ترک‌های آذربایجان را به جان هم می‌انداخت و در این کار منافع شخصی داشت.[۵۰] او فردی زیرک و حیله‌گر بود. دکتر مرزبان در گیلان به‌دنیا آمده (۱۲۴۶-۱۳۳۹)، زبان ترکی را به خوبی صحبت می‌کرد و روسی را می‌فهمید. او باعث غارت کردها را شوروی‌ها می‌دانست.[۵۱]

در ماکو هم نا‌آرامی‌های کردها گزارش شده بود.[۵۲] در اواسط ژوئن ۱۹۴۴ / اواخر خرداد ۱۳۲۳ کردهای طایفه جلالی به روستای اوچ‌آغاجدر ماکو حمله کردند. در جریان این حمله، یک ژاندارم و یک کشاورز کشته، یک دختر ربوده شده و روستا غارت شد. کردها هنوز خلع سلاح نشده بودند و به غارت روستاهای بی‌دفاع آذربایجان می‌پرداختند.[۵۳] و چند روز بعد از این، کردهای مسلح به دو روستا در اطراف شرفخانه -در ۵۰ کیلومتری تبریز- هم حمله کرده، خانه‌های ترک‌های محلی را غارت کردند.[۵۴] از روستاهای قیزیلجا، گیلمان صفای و توپچی – در دهستان تسوج نزدیک شبستر- حدود ۲۵۰ راس دام بزرگ را کردها به سرقت برده بودند. کردهای شاهپور (سلماس) «شقاقی / شگاگی» بودند و عمدتا در کوههای «قانلی دره» تجمع می‌کردند. سارقان اطراف خویعمدتا وابسته به طایفه «کوتازا» / «قوتاز» و «محمد تبریزی» بودند. مردم منطقه نسبت به کردها احساس وحشت، نفرت و نارضایتی داشتند. نیروهای ژاندارمری در برابر غارت کردها ناتوان بودند و کردها فقط از نیروهای ارتش سرخ می‌ترسیدند.[۵۵] و به‌دلیل این ترس کردها در صحبت با عوامل شوروی قول می‌دادند که دام‌های دزدیده شده را برمی‌گردانند ولی در عمل روس‌ها را فریب می‌دادند. درگیری کردهای آذربایجان محدود به ترک‌های آذربایجان نمی‌شد. آنها نه تنها با کردهای عراقی درگیری پیدا می‌کردند،[۵۶] بلکه با سایر کردهای ایران هم درگیری داشتند. مثال، در منطقهٔ سردشت، در اواخر پاییز ۱۳۲۳ /۱۹۴۴، جنگ میان طوایف گاوریک و سوسکی از یک سو و منگور از سوی دیگر، ۱۲ روز ادامه داشت.[۵۷]

رهبر کردها در منطقه مهاباد قاضی محمد بود. به باور او، در خصوص کردها دولت عراق بهتر از دولت ایران رفتار می‌کرد. در پارلمان عراق -با حمایت انگلیسی‌ها- تعداد نمایندگان کرد افزایش یافته بود (۹ نماینده) و مدارس به زبان کردی ایجاد شده بود. کردها خواهان اتحاد تمام کردها در قالب یک دولت مستقل بودند. آرزوی آنها خودمختاری در چارچوب دولت ایران بود.[۵۸] قاضی محمد فردی بسیار پیشرو و واقعا دل‌نگران وضعیت کردها بود. از عراق حدود ۱۰ هزار کرد کوچ نشین از طایفه هشتری وارد ایران شده بود که تقریبا ۵ هزار نفر آنها مسلح بودند. این موضوع باعث نگرانی کردهای آذربایجان شده بود. قاضی محمد هم نگران بود که هنگام بازگشت این کوچ‌نشین‌ها به عراق، دام‌های کردهای ایران را نیز با خود ببرند. او گلایه می‌کرد که کردها در سه سال ابتدای دهه ۱۳۲۰ هیچ کمکی از دولت ایران دریافت نکرده‌‌اند: نه قند، نه پارچه، و مردم در فقر به سر می‌برند.[۵۹] و هنگامی که در تابستان ۱۳۲۳/۱۹۴۳ (۲۳ آگوست / ۱ شهریور) قرار شد ۱۰ تن شکر با قیمت دولتی به رئیس طایفه کرد «دبوکری» با قیمت دولتی واگذار شود، او شکر را به قیمت بازار در تبریز فروخت.[۶۰] کردهای عراقی طایفه «پشت رودی» در تابستان ۱۳۲۳/۱۹۴۴ به سردشت رفته بودند. هربار که آنها به آنجا می‌رفتند با کردهای آذربایجان درگیری رخ می‌داد. ملامصطفی بارزانیهم آنجا بود.[۶۱] قاضی محمد به حسن حسنوف مأمور اطلاعاتی حزب کمونیست آذربایجان (در ۱۷ اکتبر ۱۹۴۴ /۲۵ مهر ۱۳۲۳) می‌گفت: «کردها مردمی بی حق و بی‌پناه‌اند. شما [شوروی‌ها] باید به کردها کمک کنید. خوب می‌شد اگر روس‌ها در مهاباد نمایندگی سیاسی داشتند تا بتوانیم بموقع نیازها و مسایل خود را به او گزارش دهیم». [۶۲] 

فرماندار مهاباد «سریع‌القلم» به‌عنوان فردی تریاکی و بیکار شناخته می‌شد. فقر و بی‌سامانی در فرمانداری مهاباد شگفت‌انگیز بود: نه فرشی، نه اثاث مناسبی، حتی نه یک لامپ برقی.[۶۳] تمامی ادارات (دارایی، کشاورزی، معارف، بهداری و غیره) در مهاباد اسما وجود داشتند ولی عملا هیچ کدام کاری انجام نمی‌دادند.[۶۴] در زمستان ۱۳۲۳ / ۱۹۴۵ در تمام مهاباد تنها یک پزشک خصوصی، یک پزشک دولتی، یک مدرسه ابتدایی و ۶ معلم وجود داشت.[۶۵] بازار مهاباد محیط به‌شدت آلوده بود؛ دام‌ها در همان‌جا ذبح می‌شدند و بلافاصله گوشتشان فروخته می‌شد، درحالی‌که خون و ضایعات بر زمین می‌ماند و کسی آن‌ها را جمع نمی‌کرد. در این بازار همه نوع کالا حتی تفنگ معامله می‌شد. پیش از خرید اسلحه، فروشندگان آن را با شلیک آزمایش می‌کردند. یک تفنگ سه‌خط روسی ساخت ۱۹۰۱ به قیمت ۳۰۰ تومان فروخته می‌شد. بیشتر اجناس از عراق آورده شده بود، هرچند کالاهای محلی هم یافت می‌شد. جاده مهاباد ـ رضائیه بسیار خراب بود.[۶۶]

رئیس طایفه کردی «شِکاک» در مسیر شاپور-رضائیه (سلماس-ارومیه) امیرخان نام داشت. امیرخان چهار زن، یک عمارت و چندین اسب عرب‌نژاد و سواری داشت و عمامه کردی به سر می‌بست. او مدتی در ترکیه زندگی کرده و ترکی آذربایجانی را به‌خوبی می‌دانست. او در دولت کردی اسماعیل آقا سیمتکو/ سمیتقو وزیر جنگ بوده و چندین سال با حکومت مرکزی مبارزه کرده بود ولی در نهایت دولت ایران موفق شد کردها را شکست دهد و امیرخان را دستگیر نماید. او در دوران رضاشاه مدت ۷ سال و ۷ ماه در زندان بود تا اینکه با ورود متفقین به ایران آزاد شد. در ابتدای دهه ۱۳۲۰، امیرخان ۷۰ ساله سعی می‌کرد خود را یک دموکرات و حتی یک انقلابی معرفی کند که هدفش رهایی کردها از ستم بوده است.[۶۷]

در کوهستان قطور، سران ایلات کردهای «کوراسانی» و «ممقانی»زندگی می کردند. کردهای این منطقه بسیار عقب مانده و فقیر بودند. در جریان تیراندازی حین غارت آنها دو کرد و پنج ترک آذربایجانی کشته شده بودند. از نظر یکی از جوان‌های آنها، «کشته شده‌ها مگر انسان بودند؟ آنها که فقط عجمی (پست و فرمایه) بودند!». [۶۸]

در قصبه سولدوز وضعیت متفاوت بود. این شهر محل زندگی قره‌پاپاق‌ها (یعنی کلاه مشکی‌ها) بود که ترک هستند. یکی از شاخه‌های این ایل بورچالین‌ها،[۶۹] در ابتدای قرن نوزدهم از بورچالی (Borçalı) در جنوب تفلیس آمده بودند. قره‌پاپاق‌ها مردمانی بسیار جنگجو بودند و علیرغم اینکه در محاصره کردها بودند از کردها نمی‌ترسیدند. آنها بر استقلال خود پافشاری می‌کردند. آنها زندگی کوچ‌نشینی داشتند. در میان آنها افراد بسیار ثروتمند هم وجود داشت. نقی خان بوزچلو معروف به قلی‌خان بورچالی که از بهمن ۱۳۲۱ با حکم دولتی بخشدار سلدوز شده بود،[۷۰] ده‌ها هزار راس گوسفند و گاو داشت. او اظهار می کرد که در تلاش است ملت آذربایجان را از ظلم فارس‌ها نجات دهد و جمهوری خودمختار ایجاد کند.[۷۱]او فردی باسواد، باهوش و مردمدار بود. با یادگیری زبان روسی در مدت کوتاهی به افسران شوروی نزدیک شده و از طرف روس‌ها مسئول خرید غله کشاورزان و رعایای سولدوز شد.

در ابتدای شهریور ۱۳۲۰، پیش از استقرار نیروهای روسی در جنوب غربی آذربایجان، یک هواپیمای انگلیسی بعد از بمباران حیدرآباد، در روستای حسنلو (از توابع سولدوز) سقوط کرد. مردم اطراف ریخته، هر آنچه از هواپیمای آتش گرفته مانده بود، مانند پاراشوت یا پارچه چتر نجات، را تکه‌پاره کرده با خود بردند و بعدها برای حمل نان و وسایل به صحرا از آن کیسه و کیف درست کردند.[۷۲]


شکل ۳- نقی خان بوزچلو معروف به قلی‌خان بورچالی (۱۲۹۴ سولدوز-۱۳۶۸ تهران ) از سران ایل قاراپاپاق در جنوب دریاچه ارومیه، نویسنده کتاب حرب‌الحسن، بخشدار سولدوز (بهمن ۱۳۲۱-۱۳۲۴؟). او درمجلس حکومت خودمختار آذربایجان به عنوان نماینده سولدوز انتخاب و معاون وزیر معارف (بی‌ریا) بود. اکثر مدارس خیریه و مراکز بهداشتی شهر سولدوز نتیجه کارهای شخصی او بود. او به استقرار جمهوری خودمختار آذربایجان ‌می‌اندیشید و به‌دلیل عقاید مذهبی در قم مدفون شد. حقوق عکس راست به اسفندیار حاجیلو تعلق دارد (با سپاس از ایشان).

در ارومیه میرزا حسین خان افشار استاجلو مالک بزرگ زندگی می کرد. او از خان‌های بزرگ ایل افشار بود. در فرانسه تحصیل کرده و زبان‌شناس بود؛ عربی، فرانسوی، آلمانی، آذربایجانی و فارسی را خوب می‌دانست. افشار خود را مالک لیبرال می‌خواند. او ۱۲ سال (از ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۰) نمایندهٔ مردم ارومیه در مجلس شورای ملی ایران (دوره‌های ۸ تا ۱۳) بود. او معتقد بود آذربایجانی‌ها نه تنها باید به زبان مادری خود سخن بگویند، بلکه باید به آن بنویسند. او عقب‌ماندگی آذربایجانی‌های ایران را نتیجهٔ ممنوعیت آموزش و نوشتن به زبان مادری می‌دانست. او می‌گفت: «زبان همچون الماس است، اگر آن را صیقل دهی، می‌درخشد. هرچه بیشتر به زبان خود بگوییم و بنویسیم، بیشتر رشد خواهد کرد». او همچنین اظهار می‌کرد که «ایران بسیار از کشورهای اروپایی، حتی از ترکیه، عقب مانده است. مردم آذربایجان انرژی فراوانی دارند، اما جایی برای به‌کارگیری آن نیست، چون کارخانه و صنعت وجود ندارد». او گلایه می کرد که تاجران تبریزی مانند آرزومانیان، بوداقیان و دیگران تجارت کشمش را انحصار کرده‌اند و با خرید آن از دهقانان به قیمت بسیار پایین، ارزش محصول را از بین می‌برند. او برای نجات دهقانان مناسب‌تر می‌دانست که یک تعاونی تشکیل شود و تجارت کشمش از طریق آن انجام گیرد.[۷۳]

منطقه وسیعی از مغان در بهار ۱۳۲۳/۱۹۴۴ به ملخ آلوده شده بود.[۷۴]شاهسون‌ها که عمدتا در مغان، مشکین‌شهر و اردبیل سکونت دائم یا کوچی داشتند در طی حکومت پهلوی اول، تواما به شاه و ارزش‌های اسلامی پایبند بودند.[۷۵] در ابتدای اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، برخوردهای کوچکی در اردبیل و سراب میان شاهسون‌ها و عوامل شوروی در گرفت. تعداد اندکی از شاهسون‌ها بجای چوب و چماق، صاحب تفنگ شدند. هرچند که شوروی‌ها در خلال سه و نیم سال اشغال، دخالت چندانی در امور طوایف شاهسون ننمودند،[۷۶] ولی در تابستان ۱۳۲۳، طوایف شاهسون شروع به رفتارهای ناآرام مقابل نیروهای شوروی کردند.[۷۷] روسای قدرتمند طوایف شاهسون که غالبا زمین‌دار و از مخالفان سرسخت شوروی بودند در معرض فشار ماموران شوروی قرار داشتند. عوامل شوروی تلاش داشتند مخالفت روسای شاهسون را خنثی کرده و در صورت امکان حمایت توده‌های شاهسون را جلب نمایند.[۷۸] شوروی‌ها برای انقیاد شاهسون‌ها ناگزیر به انجام عملیات در نواحی صعب‌العبور کوهستانی شدند. آنان برای خلع سلاح شاهسون‌ها از دولت ایران درخواست کمک کردند، ولی ژنرال ارفع این تقاضا را رد نمود.[۷۹] عشایر شاهسون زندگی با اقتصاد خودکفا داشتند. آنها حتی لباس مردانه را خودشان می‌دوختند.[۸۰] شاهسون‌ها دست از ارزش‌های اقتصادی خود نمی‌کشیدند و رفتارهای سیاسی آنها همواره به دو عامل دیگر یعنی دستاوردهای مادی و رقابت‌های میان طایفه‌ای همساز بود.[۸۱]

ایلات شاهسون شامل ۳۳ طایفه -بزرگ و کوچک- بود و بزرگترینشان «خواجه‌خانی» بود.[۸۲] سران ایلات شاهسون، امیراصلان بیگ و حاتم‌خان، هر دو مردانی سالخورده بودند. حاتم خان فردی عقب مانده و بی‌سواد بود، اما ایل او ثروتمندترین و نیرومندترین ایل شاهسون به شمار می‌رفت. آنها برای نشان دادن حسن نیت خود برای رابطه با شوروی‌ها، گوسفندها را با قیمت ارزان به ارتش شوروی فروخته بودند و ظاهرا تمایلی به تیره شدن رابطه دوستانه با همسایه شمالی خود نداشتند.[۸۳]

بسیاری از سران ایلات شاهسون در مشکین‌شهر زندگی‌می‌کردند.[۸۴]امیراصلان بیگ و حاتم‌خان مورد حمایت بخشدار مشکین شهر، حاجی خجسته، بودند که اهل رشوه‌گیری، دسیسه چینی و ایجاد نفاق بود. ظاهرا در شهرستان مشکین شهر، که پیشتر خیو نامیده می‌شد، اعضای حزب توده ایران-شعبه ایالتی آذربایجان از حدود اختیارات خود فراتر رفته و به‌صورت خودسرانه آب کشاورزی را از مالکان گرفته و حتی به آنها توهین کرده بودند. و همین بهانه‌ای دست سروان عبدالله فرمانده ژاندارمری مشکین شهر داده بود تا به ناچار ۳ یا ۴ نفر از اعضای حزب را بازداشت کند. این موارد چندین بار به استاندار دادور گزارش شده بودند، ولی او اقدامی نکرده بود.[۸۵]

خانه حاتم خان در مشکین‌شهر یک عمارت دو طبقه بود. اتاق پذیرایی از مهمان به خوبی مبله بود: صندلی‌های راحت، مبل، و فرشی بزرگ و نفیس بر کف. بر دیوار پرتره‌ای از شاه ایران، محمدرضا، آویخته بود. توجه مهمانان را دو تابلو جلب می‌کرد: یکی منظره و دیگری صحنه‌ شکار در جنگل. نخست چنین پنداشته میشد که این‌ها تابلوهای جداگانه‌اند، حتی قلاب‌هایشان بر دیوار دیده می شد؛ اما اندکی دقت معلوم می‌کردد که هر دو مستقیماً بر دیوار به دست یک استاد نقاشی شده‌اند.[۸۶]

در شهر مشکین، یک پادگان نظامی ایران مستقر بود. سربازان وضعی رقت‌انگیز داشتند؛ تقریباً همه برهنه و پا‌برهنه بودند. هر آنچه دولت ایران برای نگهداری سربازان تخصیص می‌داد، فرماندهی به جیب می‌زد.[۸۷]

 در اردبیل، حاجی تقی وهابزاده تاجر بزرگ و لیبرال چون تجارت با شوروی برایش سودآور بود خود را دوست شوروی معرفی می‌کرد. محصولات کشاورزی در اردبیل بسیار پربار بود و با کاروان‌هایی از الاغ‌ها حمل و نقل ‌می‌شد.[۸۸] دولت خواسته بود که ۸۵٪ محصولات کشاورزان و مالکان به دولت فروخته شود که با مخالفت مالکان روبرو شده بود. حمل و نقل محصولات مشکل بود و دهقانان مورد اذیت مالکان قرار می‌گرفتند. در روستای سارای، در ۲۰ کیلومتری اردبیل، بسیاری از دهقانان تمایل داشتند به شوروی بروند. آنها می‌گفتند مقام‌های ایران هیچ توجهی به نیازهایشان ندارند. در روستا نه مدرسه‌ای بود و نه درمانگاهی. چشمه‌ آب‌گرمی در هوای آزاد نقش حمام را ایفا می‌کرد. وقتی که اندکی بعد فرقه دموکرات آذربایجان تشکیل شد، و مأموریت خود را در رهایی مردم از خودسری ارتجاع، از فقر و گرسنگی، و در گشودن مدرسه و بیمارستان برای آنان نشان داد، بنابراین دهقانان در اجرای برنامه‌ فرقه‌ دموکرات مشارکت فعال داشتند.[۸۹]

در نزدیکی اردبیل، نمین شهری کوچک و شبیه یک روستای بزرگ بود که عمدتا مالکان زمین در آن زندگی می کردند. در کل شهرستان نمین فقط سه مدرسه وجود داشت که یکی از آنها دخترانه بود.[۹۰] ملخ و موش به نمین حمله کرده بود.

در قره‌داغ، منطقه‌ای کوهستانی با مراتع و چراگاه‌های زیبا و با جمعیت حدود ۲۰۰ هزار نفر،[۹۱] احساس می‌شد که کشاورزان بهتر از دیگر مناطق آذربایجان زندگی می کنند. ایل کوچ نشین چلبیانی یکی از ایلات بزرگ قره‌داغ بود. شهرت امیر ارشد در سراسر آذربایجان ایران و روسیه پخش شده بود. گفته می‌شد که او در حال آماده شدن برای تبدیل شدن به شاه ایران بود که علیرغم پیروزی فراوان علیه سمیتقو، تیر خودی خورده و در ۱۳۰۰ فوت کرد. علی‌رغم شجاعت فراوان امیر ارشد، پسرش که در دهه ۱۳۲۰ بخشدار بود فردی بی‌أراده و بی‌شخصیت بود که از املاک خود زندگی می‌گذراند.[۹۲] مالکان (فئودال‌ها) -مثل عبدالله خان محمدخانلو- خانه‌های ارمنی ها و رعیت‌ها را غارت کرده، آنها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند ولی مقامات ایرانی و ژاندارم‌ها هیچ اقدامی نمی‌کردند.[۹۳]

اهر شهرکی کوچک، کثیف و بی‌سامان بود و هیچ شباهتی به مرکز یک ولایت /شهرستان نداشت. در اهر هیچ هتل یا مسافرخانه‌ای وجود نداشت و راهزنی افزایش یافته بود و مردم را لخت می‌کردند.[۹۴]خان‌های کلیبر ظلم‌ها کرده بودند و دکتر قاسم‌خان اهری نسبت به دهقانان رفتار غیرانسانی داشت.[۹۵] فقر مردم در ناحیه اهر تکان دهنده بود: زنان عموماً پابرهنه‌، لباس‌هایشان از ساده‌ترین چیت یا متقال بود و چهره‌هایشان رنگ‌پریده و بی‌خون؛ مردان کوتاه‌قد، لاغر، رنگ‌پریده و با جامه‌های کهنه و پاره. احمد، پسربچه ۱۲ ساله و سرپرست خانواده ۴ نفری، زمین دکتر قاسم خان اهری را اجاره کرده بود. یکی از گاوهای نر متعلق به همسایه بود و آنان به‌صورت «اورتاق» (شراکتی) شخم می‌زدند، یعنی نوبتی کار می‌کردند. از محصول باید ۴۵ درصد را به دکتر قاسم‌خان بدهند. احمد می‌گفت در روستای آنان بسیاری از دهقانان نان ندارند؛ نانشان تنها تا نیمه‌ زمستان کفایت می‌کند و پس از آن، تا هنگام برداشت تازه، ناچارند از خان‌ها نان را به قرض بگیرند، آن هم با بهره‌ سنگین.[۹۶] فرماندار اهر، جعفر، می گفت که رشوه‌خواری در کشور بسیار گسترده است و ادعا داشت که فقط او رشوه نمی‌گیرد چرا که ثروتمند است و نیازی به آن ندارد. او فردی غیربومی و مالک زمینی بود که املاکش در زنجان قرار داشت.[۹۷]

در زنجان، در اواخر اردیبهشت ۱۳۲۳، در حدود یکصدو پنجاه نفر از اهالی، زن و مرد، پیر و جوان، به تهران رفتند و به مجلس شورای ملی پناه بردند. و از رفتار ظالمانه محمود ذوالفقاری شکایت کردند که مدت سه ماه است مجبور شده‌اند متواری شده، خانه و زندگی خود را ول کنند، و به تمام زمامداران دولت شکایت کنند ولی کسی به شکایت آنها رسیدگی نمی کند (شکل زیر). خانواده ذوالفقاری مالک بیش از ۲۰۰ روستا و افشارها بیش از ۲۵۰ روستای استان زنجان بودند.[۹۸] استان زنجان دارای ۱۱۵۰ آبادی روستانشین و بیش از ۷۵۰ هزار نفر جمعیت و حدود ۴۰ هزار کیلومتر مربع پهنا داشت. خان‌ها و فئودال‌های زنجان عبارت بودند از ذوالفقاری‌ها، افشارها، امیراشجع‌ها و ثروتمندان اصلی عبارت بودند از ضیائی‌ها، اسلحه‌دارباشی‌ها و امینی‌ها. خانواده فئودال‌ها از سوی حکومت مرکزی حمایت جدی می‌ شدند و‌سلاح داشتند.

شکل ۴- تجمع حدود ۱۵۰ نفر از رعیت‌ها و کشاورزان زنجان در اعتراض به ظلم‌های محمود ذوالفقاری در تهران که به مجلس شورای ملی پناه می‌برند.[۹۹]

در بین شهرستان‌های ایالت آذربایجان آستارا وضعیت ممتازی داشت. میزان باسوادها در این شهر بالاترین در بین شهرهای ایران بود، همچنان‌که در زمان پهلوی دوم رکورددار میزان جمعیت باسواد بود[۱۰۰]و نخستین کتابخانه عمومی ایران در ۱۳۰۳خ./ ۱۹۲۴ در آستارا تاسیس و ثبت شده است.[۱۰۱] آستارا شاید از معدود شهرستان‌های ایران و آذربایجان بود که از زمان مشروطه مدرسه دخترانه داشت، طوری‌که یکی از آخوندها – با نام میرزاعلی اکبر مجتهدی- از ایلاتی‌های شاهسون خواسته بود که به آن مدرسه رفته آنجا را تخریب کند.[۱۰۲] به دلیل همجواری به مرز شوروی، فعال‌ترین تشکیلات ولایتی حزب کمونیست ایران بعد از تشکیلات اردبیل در آستارا قرار داشت. این تشکیلات مستقیما با گیلان و باکو در ارتباط بودند و فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی می کرد.

در آغاز سلطنت پهلوی اول، ملايان نفوذ زیادی داشتند. رضاشاه به تدریج در تحدید نفوذ روحانیون کوشش کرد تا آنکه به‌کلی قدرت آنها را معدوم نمود.[۱۰۳] ولی فرزند و جانشین او، محمدرضا پهلوی وجود خود را افتخار عالم اسلام می‌دانست و حیات بشری را بی‌وجود پادشاه ناممکن می‌شمرد.[۱۰۴] به باور احمد کسروی، «در این چهار سال [سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴] ايران به‌طور محسوس و آشكار دچار ارتجاع گرديد. سينه زنی و قمه زنی و اين قبيل اعمال وحشيانه ماه محرم كه ممنوع شده بود دوباره آزاد گرديد».[۱۰۵] وقتی که در ابتدای زمستان ۱۳۲۳ مراسم عزاداری عاشورا یا «شاخسی-واخسی » (یعنی شاه حسین! وای حسین!) در تبریز برگزار شد، چندین نفر مجروح شدند و در بیمارستان شوروی در تبریز مورد مداوا قرار گرفتند.[۱۰۶] بنا بر گزارشات حسنوف، مامور اطلاعاتی حزب کمونیست آذربایجان شوروی، «انگلیسی‌ها در قم مدارسی برای تربیت ملاها گشوده‌اند و آنان را به استان‌های شمالی ایران، به‌ویژه آذربایجان، اعزام می‌کنند. به همین دلیل امسال [۱۳۲۳] عزاداری محرم بسیار پرشور برگزار شد. عناصر ارتجاعی می‌خواستند در آن روز خشم مردم را متوجه حزب توده کنند، اما ما از نقشه‌ی آنان آگاه شدیم و بنابراین به‌طور تند و مستقیم علیه مراسم «شاه حسین – وای حسین» (قمه‌زنی و دیگر آیین‌های خشن) موضع نگرفتیم. حتی خودمان به مسجد رفتیم تا عوام و متعصبین را از خود نرانیم».[۱۰۷]

آرامگاه شیخ صفی‌الدین -بنیانگذار دولت صفوی در قرن پانزدهم- در اردبیل محل مقدسی شمرده شده و در گذشته مانند مشهد زیارتگاه زائران بود. قبر شاه اسماعیل و مادرش در اتاقی جداگانه قرار داشت. گویا، این معبد توسط رضاشاه غارت شده و طبق دستور او درهای طلایی و گنبد آرامگاه به تهران منتقل شده بود، ولی در دهه ۱۳۲۰ همچنان باشکوه جلوه می کرد.[۱۰۸]

 دو روحانی برجسته تبریز برادران میرزاعلی ثقه‌الإسلام تبریزی که در جنبش مشروطه توسط مامورین روسیه تزاری اعدام شد، محمد و محمود ثقه‌الإسلام بودند که جدا از یکدیگر زندگی می کردند و هر کدام عمارت شخصی داشتند و زمین‌دارهای بزرگی بودند. محمد از ورود هنرمندان آذربایجان شوروی به تبریز استقبال می‌کرد و محمود خود را دوست شوروی و دشمن امپریالیست قلمداد می‌کرد.[۱۰۹]

ارتباط تلفنی فقط در شهر تبریز برقرار بود. و با سایر مناطق و شهرها وجود نداشت. اما ارتباط تلگرافی بین نقاط زیر برقرار بود: تبریز-اردبیل، تبریز-مراغه، تبریز-رضائیه، تبریز-میانه و .... [۱۱۰] از فرودگاه تبریز، فقط یک پرواز به تهران بود. به محض آنکه هواپیما از زمین بلند می‌شد، حالت تهوع شروع می‌شد. دو ساعت پرواز بود. به سختی و نیمه جان به مقصد می‌رسیدی، ولی در عوض افراد زیادی به استقبال می آمدند.[۱۱۱]

در اوایل اکتبر ۱۹۴۴ / اواسط مهر ۱۳۲۳ در تهران شایعاتی بود مبنی بر اینکه در شوروی، به‌ویژه در باکو، آمادگی‌هایی برای الحاق آذربایجان ایران به اتحاد جماهیر شوروی در جریان است. به همین دلیل، افراد سرشناسی، نظیر اصغر سرتیپ‌زاده و دکتر رضازاده شفق و غیره، به تبریز رفته بودند؛ نخست برای بررسی وضعیت در آذربایجان ایران، دوم برای فعالیت در میان مردم علیه الحاق، و برخی نیز رفته‌ بودند که اگر واقعاً چنین اتفاقی رخ دهد، در آذربایجان ایران بمانند.[۱۱۲] چه این شایعات پایه و أساس داشتند چه نداشتند، چندین چیز مسلم بود: وضعیت ملت آذربایجان -پس از انقلاب مشروطه و جنبش خیابانی- نگران کننده بود. اگر لباس مبدل می‌پوشیدید و به جاهایی می‌رفتید که مردم کارگر و زحمتکش زندگی می‌کردند، در برابر چشمانتان تصویر واقعی جهنم پدیدار می‌شد. ملت بی‌حقوق بود، در تاریکی نگه داشته شده و وضعیت معیشتی ملت‌های ساکن ایران بسیار سخت و دردناک بود. دهقانان آذربایجان به مراتب بهتر از دهقانان جنوب زندگی می کردند که عملا گرسنه بودند و انگلیسی‌ها آنها را مانند بردگان خود رفتار می کردند.[۱۱۳]اینکه چگونه ملت‌ها را از چنین وضعیتی خارج کرد، بر عهده خود ملت، شخصیت‌های ملی آن و احزاب سیاسی بود. تمام این مسائل بایستی توسط خود مردم حل و فصل می‌شد. ولی مبارزان آذربایجان، همچون علی شبستری، صادق پادگان و جعفر پیشه‌وری، حمایت و همدلی شوروی را انتظار داشتند تا به آزادی ملت کمک کند.

آذربایجان ایران در دهه‌ی ۱۳۲۰ ایالتی بود گرفتار فقر روستایی، تضاد طبقاتی شهری، ناامنی عشایری و نفوذ خارجی. روستاییان در بند اربابان و ژاندارم‌ها، کارگران در کارخانه‌های فرسوده، و شهروندان در میان فساد اداری و بی‌سوادی روزگار می‌گذراندند. در چنین شرایطی، وعده‌ عدالت اجتماعی، مدرسه و بیمارستان، و احترام به زبان و فرهنگ خودی به سرعت در دل مردم جای می‌گرفت. حکومت خودمختار آذربایجان در ۱۳۲۴ نتیجه‌ مستقیم این بستر اجتماعی بود.

بازخوانی این تجربه در هشتادمین سالگرد آن نشان می‌دهد که جنبش‌های سیاسی بدون ریشه‌های اجتماعی پایدار نمی‌مانند، جنبش‌هایی که اثرات آن هنوز پابرجاست. فهم تاریخ آذربایجان در دهه‌ ۱۳۲۰ یعنی فهم رنج‌ها و امیدهای دهقانان، کارگران و مردمی که در سکوت و محرومیت زیستند، اما در بزنگاه تاریخ زمینه‌ تغییر را فراهم کردند.

پانویس‌ها:

پانویس‌ها:

[۱] بدین منظور از دو منبع عمدتا استفاده شده است که با هم همخوانی خوبی هم دارند: یک منبع غربی و دیگری از مامورین امنیتی شوروی. ۱-یادداشتهای نویسنده آمریکایی که از آذربایجان دیدن کرده.

Edward Muller, American Mercury, “Behind the scenes in Azerbaijan”, June 15, 1946, pp696-703,

Reader’s Digest , How Democracy came to Azerbaijan, 1946, June, from American Mercury, p82-87.

ترجمه مقاله در خواندنی‌ها، سال ۶، ش. ۴۹، ۵ مرداد ۱۳۲۵،ص. ۸-۱۲؛ مقاله ریدرز دایجست «چگونه دموکراسی به آذربایجان آمد» در روزنامه صدای مردم.

۲- یاداشتهای روزانه حسن حسن‌اف مامور امنیتی حزب کمونیست آذربایجان شوروی که طی سالهای ۱۹۴۴-۱۹۴۶ در ایران بوده، تحقیقات میدانی فراوان و باارزشی انجام داده، با افراد مختلفی ملاقات کرده، روزانه گزارش تهیه کرده و آنها را بطور شخصی هم یاداشت کرده است.

Гасан Мамед оглу Гасанов, ИРАНСКИЙ ДНЕВНИК (1944-1946 гr.), MF Avara Azə, Кис Издательство «Элм» Баку - 2007

 حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، به روسی، نشر علم، باکو، ۲۰۰۷.

۳- مطالب متنوع مطبوعات آذربایجان و ایران. 

[۲] جمیل حسنلی، گونئی آذربایجان: مسکووا، باکی و تهران: ۱۹۴۰-۱۹۴۵ (آذربایجان جنوبی: مسکو، باکو تهران: ۱۹۴۰-۱۹۴۵)، به ترکی آذربایجانی، ف. ۳؛ Fernande Beatrice, PhD thesis, p72-73.

[۳] Edward Muller, American Mercury, “Behind the scenes in Azerbaijan”, June 15, 1946, pp696-703,

Reader’s Digest , How Democracy came to Azerbaijan, 1946, June, from American Mercury, p82-87.

ترجمه مقاله در خواندنیها، سال ۶، ش. ۴۹، ۵ مرداد ۱۳۲۵،ص. ۸-۱۲؛ مقاله ریدرز دایجست «چگونه دموکراسی به آذربایجان آمد» در روزنامه صدای مردم، بویژه ص. ۹.

[4۴]Ewing Galloway, National Geography, 1946 Mar, pp398.

[۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۳۹-۱۴۰.

[۶] ژان لارتگی، ایران کشور طلای سیاه و جاسوسان خارجی، پاریزین لیبره، بازنشر در خواندنیها س. ۱۰، ش. ۶۰، ۲۲ فروردین ۱۳۲۹.

[۷] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۰ مه ۱۹۴۴، به روسی، نشر علم، باکو، ص. ۳۳.

[۸] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۴۱.

[۹] PZ 2584/34, 'Persia: Tehran Census, 1933', British Library: India Office Records and Private Papers, IOR/L/PS/12/106, P 9.

گزارش بولارد سفیر بریتانیا در تهران در ماه فوریه ۱۹۴۲ / بهمن ۱۳۲۰‌به آنتونی ایدن وزیر امور خارجه کشورش، ‌جمعیت تبریز را تقریبا ۲۱۳ هزار نفر (۷۷٪ بی‌سواد) و جمعیت تهران را ۵۴۰ هزار نفر (۶۱٪ بی‌سواد) برآورد کرده است.

[۱۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۶ مه ۱۹۴۴، ص. ۲۲-۲۳.

[۱۱] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، ص. ۱۹.

[۱۲] [ادوارد مولر]، خواندنیها، سال ۶، ش. ۴۹، ۵ مرداد ۱۳۲۵،ص. ۸-۱۲؛ مقاله ریدرز دایجست «چگونه دموکراسی به آذربایجان آمد» در روزنامه صدای مردم، بویژه ص. ۸.

[۱۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۰ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۵.

[۱۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۵ ژوئن ۱۹۴۴.

[۱۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۱ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۰؛ صحبتهای غلامرضا الهامی شهردار تبریز.

[۱۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۹ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۹-۶۰.

[۱۷] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران ، روز ۲۵ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۶۵-۶۶.

[۱۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۲ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۳۰۰، صحبتهای آزاد وطن.

[۱۹] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۳ می ۱۹۴۴، ص. ۳۹-۴۰.

[۲۰] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۵ می ۱۹۴۴، ص. ۴۰.

[۲۱] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۰ و ۲۵ مه ۱۹۴۴، ، ص. ۳۳ و ۴۰.

[۲۲] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۱ اکتبر ۱۹۴۴، ص. ۱۸۶-۱۸۸.

[۲۳] Jane Dieulafoy / Étienne Antoine Eugène Ronjat, KETKHODADE. Illustration de La Perse, la Chaldée et la Susiane

ریحانه شهرستانی، ایران قدیم به روایت تصویر، انتشارات سروش، ۱۳۶۶، ص. ۲۸۴.

[۲۴] جمیل حسنلی، گونئی آذربایجان: مسکووا، باکی و تهران: ۱۹۴۰-۱۹۴۵، ف. ۳؛

Fernande Beatrice, PhD thesis, p72-73; State Archive of Political Parties and Social Movements of the Republic of Azerbaijan (GAPPOD AzR) F. I, Op. 89, D. 18, p. 1-34.

[۲۵] [ادوارد مولر]، خواندنیها، سال ۶، ش. ۴۹، ۵ مرداد ۱۳۲۵،ص. ۸-۱۲؛ ترجمه مقاله ریدرز دایجست «چگونه دموکراسی به آذربایجان آمد» در روزنامه صدای مردم.

[۲۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۷ مه ۱۹۴۴، ص. ۲۸-۳۰.

[۲۷] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۱ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۷.

[۲۸] [ادوارد مولر]، خواندنیها، سال ۶، ش. ۴۹، ۵ مرداد ۱۳۲۵،ص. ۸-۱۲؛ مقاله ریدرز دایجست «چگونه دموکراسی به آذربایجان آمد» در روزنامه صدای مردم، بویژه ص. ۸.

[۲۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۹ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۹-۶۰.

[۳۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۲ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۴.

[۳۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۷ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۶؛ صحبتهای رئیس اداره صنایع استان آذربایجان شرقی، عبدالعزیز کلانتری.

[۳۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۵ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۶۶.

[۳۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۰ جولای ۱۹۴۴، ص. ۸۶.

[۳۴] داد، «پرسش‌ها از خوئی شاه کبریت...»، ش.۱۹۹، روز ۱۱ تیر ۱۳۲۳، ص.۴

[۳۵] جامی،‌ گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۶۳، ص. ۱۹۳-۲۰۳.

[۳۶] مهدی صادقی، کتاب کبریت ایران، نشر رسم، سال ۱۳۹۴ و مقالات «شترهای کبریتی» و «چرا تبریز قطب کبریت ایران شد»؛ مهدی سیدی، راهنمای کبریت ایران، چاپ میهن، تهران، سال ۱۳۴۷.

[۳۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۳ آگوست ۱۹۴۴، ص. ۱۱۲-۱۱۵.

[۳۸] سایت انجمن صنفی کارخانه‌های قند وشکر ایران؛ مجله صنعت قند ایران.

[۳۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۰ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۰-۲۹۲.

[۴۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۱ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۳-۲۹۵؛ صحبتهای کُلکی علی بخشدار میاندواب.

[۴۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۰ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۸۸-۲۹۰؛ گفتگو با اسماعیل بهادری فرماندار مراغه

[۴۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۶ مه ۱۹۴۴، ص. ۲۳.

[۴۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۰ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۳-۳۴.

[۴۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۷ نوامبر ۱۹۴۴، ص. ۲۵۰-۲۵۲، گفتگوی بادگان با حسنوف.

[۴۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۱ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۴-۲۹۵؛ 

[۴۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۷ مه ۱۹۴۴، ص. ۲۸.

[۴۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۷ اوت ۱۹۴۴، ص. ۱۱۷-۱۱۸؛ همان، روز ۴ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۲۵-۱۲۶.

[۴۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۸ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۰-۳۱.

[۴۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۰ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۳.

[۵۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۸ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۰-۳۱.

[۵۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۳ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۴-۵۵.

[۵۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۳ ژوئیه ۱۹۴۴، ص. ۷۹-۸۰.

[۵۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۳ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۴-۵۵.

[۵۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۵ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۶۵.

[۵۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۸ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۶۷-۶۹؛ این روستاها امروزه جز بخش چهرگان هستند. اسامی طایفه‌های کردهای شاهپور، خوی و ارومیه و سرکردگان آنها آمده است.

[۵۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲ ژوئیه/جولای ۱۹۴۴، ص. ۷۸-۷۹.

[۵۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۸ دسامبر ۱۹۴۴، ص. ۲۷۳-۲۷۴.

[۵۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۹ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۵۸-۵۹.

[۵۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲ و ۳ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۴۵-۴۶.

[۶۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز۲۳ آگوست ۱۹۴۴، ص. ۱۱۲-۱۱۳.

[۶۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۸ اوت ۱۹۴۴، ص. ۱۱۸-۱۱۹.

[۶۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۷ اکتبر ۱۹۴۴، ص. ۱۷۵ -۱۸۰ بویژه ص. ۱۷۸؛ صحبتهای قاضی محمد.

[۶۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۱ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۵.

[۶۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۱ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۶.

[۶۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۲ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۸-۲۹۹؛ صحبتهای فرماندار.

[۶۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۲ ژانویه ۱۹۴۵، ص. ۲۹۸-۲۹۹؛ مشاهدات شخصی حسنوف.

[۶۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۹ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۷۰-۷۴.

[۶۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۴ ژوئیه/جولای ۱۹۴۴، ص. ۸۸.

[۶۹] اسفندیار حاجیلو، قره‌پاپاق ها، مجموعه سه جلدی، مکاتبات واتس اپ، بتاریخ ۳ آگوست ۲۰۲۵.

[۷۰] سند وزارت کشور، استاندار استان ۳و۴ سرلگر مقدم، بتاریخ ۱۰/۱۱/۱۳۲۱ شماره ۲۴۵۰۰، با مهر دفتر حکومت سلدوز تاریخ ۲۰/۱۱/۱۳۲۱ شماره۱۳۹؛ کپی سند در اسفندیار حاجیلو، زوایای پنهان صد سال...، ص. ۶۶.

[۷۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۴ ژوئیه/جولای ۱۹۴۴، ص. ۸۰-۸۲.

[۷۲] اسفندیار حاجیلو، زوایای پنهان صد سال تاریخ در غرب آذربایجان (خاطرات علی‌اکبرخان جان احمدلو)، پیش انتشار، ص. ۴۴-۴۵. با تشکر از نویسنده برای به اشتراک گذاری فایل کتاب پیش از نشر.

[۷۳] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۸ نوامبر ۱۹۴۵، ص. ۳۶۰-۳۶۲.

[۷۴] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۴ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۶۳.

[۷۵] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۸۱.

[۷۶] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۴۱؛ فصل نامه ذخایر انقلاب، ش. ۵ سال ۱۳۵۷، ص. ۲۴۷-۲۴۸.

[۷۷] حسن محمداوغلو حسنوف، یادداشتهای ایران (۱۹۴۴-۱۹۴۶)، روز ۲۵ ژوئیه ۱۹۴۴ / ۳ مرداد ۱۳۲۳، ص. ۹۴.

[۷۸] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۴۲؛ پسیان، مرگ بود بازگشت هم بود، ص. ۸۲-۸۴.

[۷۹] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۴۳؛ ارفع، سال ۱۹۶۴، ص.۳۴۰.

Hasan Arfa (1964), Under Five Shahs, London, John Murray, p340.

[۸۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۴.

[۸۱] ریچارد تاپر، تاریخ اجتماعی سیاسی شاهسونها، ص. ۳۸۱.

[۸۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۴ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۶.

[۸۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۳ آگوست ۱۹۴۴، ص. ۱۰۵-۱۰۶.

[۸۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۳-۱۴۴.

[۸۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۵ اکتبر ۱۹۴۴، ص. ۱۵۳-۱۵۴.

[۸۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۳۱ اکتبر ۱۹۴۵، ص. ۳۴۴-۳۴۵.

[۸۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۳۱ اکتبر ۱۹۴۵، ص. ۳۴۳-۳۴۵.

[۸۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۳.

[۸۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۹ اکتبر ۱۹۴۵، ص. ۳۳۷-۳۳۸.

[۹۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۰ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۱-۱۴۲.

[۹۱]علی رزم آرا، جغرافیای نظامی ایران – آذربایجان خاوری، سال ۱۳۲۰، ص. ۴۷-۴۸ ؛ نگهداری در سازمان اسناد ملی ایران.

[۹۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۵-۱۴۶.

[۹۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۴ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۳۶ و روز ۲۳ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۵-۱۴۶.

[۹۴] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۳۷.

[۹۵] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۳-۱۴۴.

[۹۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱ نوامبر ۱۹۴۵، ص. ۳۴۸.

[۹۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۳-۱۴۴.

[۹۸] حسن نظری (غازیانی)، گماشتگی‌های بدفرجام، ص. ۱۲۹-۱۳۰.

[۹۹] مرد امروز، «محمود ذوالفقاری دیگر چه بلائی است؟!»، ش. ۲۰، روز ۳۰ اردیبهشت ۱۳۲۳.

[۱۰۰] اشرف حریری، تاریخ آموزش و پرورش آستارا، نشر دهسرا، رشت، سال ۱۳۸۲.

[۱۰۱] سایت نهاد کتابخانه های عمومی کشور، لیست کتابخانه های عمومی تحت پوشش گیلان، لینک.

[۱۰۲] سخنرانی رحیم رئیس نیا در باره فریدون ابراهیمی بتاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۲ / ماه می ۲۰۲۳.

[۱۰۳] خواندنیها، ش.۴۹، ۶ مرداد ۱۳۲۴، «آمریکایی‌ها درباره رضا شاه چگونه قضاوت میکنند» از ریدرز دایجست ۱۹۳۹، جان گرانتر، ترجمه عباس مظفریان.

[۱۰۴] جامی، گذشته چراغ راه آینده، ص. ۱۹۴.

[۱۰۵] احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟، انتشارات مهر و انتشارات نوید ۱۹۸۸، ص. ۱۸ نسخه دیجیتال. این کتاب بطور جزوه‌ای بی‌نام و با ذکر به قلم یک ایرانی پخش گردید که با احتمال نزدیک به یقین نویسنده‌اش احمد کسروی است. گمان می‌رود که در پاییز ۱۳۲۴ نشر یافته است.

[۱۰۶] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۶ دسامبر ۱۹۴۴ [ ۵ دی ۱۳۲۳ / ۱۰ محرم ۱۳۶۴]، ص. ۲۷۱.

[۱۰۷] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۶ ژانویه ۱۹۴۵ [ ۲۶ دی ۱۳۲۳ / ۱ صفر ۱۳۶۴]، ص. ۳۱۱.

[۱۰۸] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۵ سپتامبر ۱۹۴۴، ص. ۱۴۶-۱۴۷.

[۱۰۹] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۸ ژوئیه ۱۹۴۴، ص. ۹۵-۹۶.

[۱۱۰] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۲۲ مه ۱۹۴۴، ص. ۳۸.

[۱۱۱] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱ ژوئن ۱۹۴۴، ص. ۴۴-۴۵.

[۱۱۲] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۷ اکتبر ۱۹۴۴ / ۱۵ مهر ۱۳۲۳، ص. ۱۵۶-۱۶۲ بویژه ص. ۱۶۱.

[۱۱۳] حسن حسنوف، یادداشتهای ایران، روز ۱۶ اکتبر ۱۹۴۴ / ۲۴ مهر ۱۳۲۳، ص. ۱۷۱-۱۷۲؛ صحبتهای سرهنگ نثاری فرماندار مهاباد.